فهرست

انقلاب ژوئیه 1830،انقلاب شکوهمند سه روزه

پیش در آمد

شهر پاریس بیش از هزار سال نماد قدرت ، ثروت، فرهنگ و سیاست در فرانسه است، از همین روی دگرگونی این کشور و شکلگیری دنیای مدرن در سده نوزدهم در این شهر نمود یافت. بیشتر ساختمان های اساسی شهر شامل شهرداری ها ایستگاه های خط آهن، مدارس و دانشگاه ها در این دوره بنا شده اند . حتی خانه ثروتمندان، خیابان ها، فروشگاه های بزرگ ، بازار های اصلی قدمتی بیش از 130 سال دارند. صنعتی شدن پاریس ،همراه با مهاجرت گسترده نیروی کار از ولایت و روستا ها به سوی این شهر بود، تهی دستانی که در سخت ترین شرایط اقتصادی در اطراف این شهر زیبا و ثروتمند با فلاکت روزگار سپری می کردند. دولت مرکزی از پاریس بر اکثریت بسیار بزرگی از دهقانان حکومت میکرد(در ابتدای قرن 90 و بیش از40 درصد در پایان آن ). نقش اصلی آنها پرداخت مالیات و شرکت در جنگ های داخلی و خارجی بود و نقش مستقیمی در تعیین سیاست نداشتند. اما با رشد چشمگیر صنعت، کارگران در چند قدمی مرکز قدرت سیاسی قرار گرفتند، جمعیتی فقر زده بین 30 تا 50 هزار نفر ، خشمگین از سهم نداشتن در ثروتی که بدست خودشان فراهم شده بود و آماده برای پذیرش هر نوع راه حلی که از سوی کنشگران پیشنهاد می شد. این کنشگران به جریان های فکری متفاوتی وابسته بودند. تحولات بین المللی، شرایط اقتصادی و سیاسی توازن قوا را شکننده می کرد و شورش ها و انقلابات پی در پی فرا می رسیدند. عمر متوسط رژیم های سیاسی در این سده به هفده سال نمی رسید! بیهوده نیست که جا به جای پاریس یادی از سنگربندی های خیابانی را در سینه خود دارد . پاریس هشتاد سال به خون کشیده شد تا نخبگان سیاسی توانستند برای فرانسه ساختاری بسازند که تعویض قدرت سیاسی به شکل مسالمت آمیز و در چارچوب قانون انجام گیرد.

شارل دهم ، از آغاز پادشاهی در سال 1824 در پی افزودن قدرت خویش بر آمد، زمینداران و سرمایه داران مالی را تقویت کرد و با اجرای سیاست خارجی فعال و مداخله نظامی کوشید پایه حکومتش را پر توان سازد. دست اندازی به سرزمین های قلمرو عثمانی آسان ترین کار برای قدرت نمایی در سپهر سیاسی اروپا بود. اگر مداخله نظامی در یونان همسو با خواست جداسری مردم این سرزمین از بند امپراتوری عثمانی بود، تسخیر الجزیره تنها انگیزه استعماری داشت و شارل با این پیروزی در ژوئیه 1830 کوشید شکست انتخاباتی هوادارانش را در داخل کشور جبران نماید و آشفتگی های سیاسی فرانسه را کاهش دهد و به ویژه با غارت خزانه عثمانی در الجزایر پاسخگوی مطالبات اقتصادی مردمی باشد.. اما پیش از رسیدن اخبار پیروزی ارتش در الجزایر، خشم عمومی فراگیر شده بود : فرمان شارل در 25 ژوئیه مبنی بر انحلال مجلس نمایندگی، تغییر قانون انتخابات ، تنگتر کردن آزادی رسانه ها، جلوگیری از فعالیت انجمن ها ، تظاهرات مردم پاریس را در پی داشت. صفوف اقشار تهیدست جامعه با حضور بورژوازی و صاحبان حرفه های کوچک در خیابان های پاریس شکل گرفت. دانشجویان پلی تکنیک با شعار های انقلاب فرانسه به سوی مرکز شهر سرازیر شدند. محلات حومه شهر و شرق پاریس از پیش نارضایتی خود را در گردهمایی های پر شمار نشان داده بودند ، بسیج شدند ، بورژوا های خشمگین از سیاست تمامیت خواه طبقه سیاسی حاکم در خیابان به دیگر مخالفین پیوستند ، گارد ویژه شاه همچون سال 1789 برای سرکوب راهی خیابان ها شد: 28 ژوئن “روز سنگ پرانی” تظاهرکنندگان در برابر اسلحه سرد گارد شاه بود، اما درگیری های دو طرف در عصر همان روز با غرش یک توپ به خون کشیده شد، کارگران و دانشجویان اسلحه خانه های داخل شهر را غارت کردند،باریکارد ها در خیابان ها و کوچه ها سر برکشیدند، روز بعد ارتش بود که برای سرکوب وارد میدان شد ،در همان روز گارد ملی و سربازانی که در ارتش ناپلئون خدمت کرده بودند به هواداری شورشیان ضد دولتی پیوستند. توازن قوا بر هم خورد.

خواسته شورشیان که در ابتدا به به چند مطالبه محدود می شد اکنون به خواست مشخص برکناری شارل تغییر کرده بود در روز سوم شاه ابتدا به تغییر کابینه تن داد و در همان روز حاضر به واگذاری قدرت خود به جانشینش شد، اما شورشیان یک صدا خواستار برکناری او و خاندان سلطنتی بوربون شدند. اگر اقشار مختلف و گروههای سیاسی نماینده آنها همه در برکناری شاه همسو بودند اما در مورد تعیین حکومت جانشین او اختلاف نظر وجود داشت: بخشی از بورژوازی و جناح های جدا شده از حاکمیت ، دوک اورلئان ، لویی فیلیپ عموزاده شارل را بهترین جانشین میدانستند، از سوی دیگر بناپارتیست ها پسر ناپلئون را پیشنهاد میکردند، جمهوریخواهان میانه رو هم لافایت، چهره سرشناس استقلال آمریکا و سیاستمدار هوادار انقلاب را کاندیدای مناسب برای ریاست جمهوری می داستند، نیروی های رادیکال تر جمهوری می خواستند اما با لافایت موافقت نداشند.

شب هنگام رایزنی ها آغاز شد: لافیت از سوی بانکداران به پشتیبانی “لوئی فیلیپ ” بر آمد و برای جلوگیری از به قدرت رسیدن بناپاریست ها و انقلابیون اقدام نمود که به قدرت رسیدن آن ها می توانست از یک سو جنگ داخلی را دامن زند و از سوی دیگر به بسیج دوباره ائتلاف دولت های اروپایی در برابر فرانسه منجر گردد. در این گفتگو ها لافایت پادشاهی لویی فیلیپ را پذیرفت و در فردای آن روز هر دو در ایوان هتل دو ویل در برابر جمعیت پرشماری در میدان شهرداری ، لافایت ، لویی فیلیپ را به عنوان “شاه سنگر های پاریس” و هوادار انقلاب برای جانشینی شارل معرفی نمود. با توافق مجلس، از میان رفتن پادشاهی بوربون ها برای همیشه شکل قانونی به خود گرفت و لوئی فیلیپ پادشاه منتخب از شاخه اورلئان به پادشاهی رسید.

لوئی فیلیپ آرزو داشت پادشاه مشروطه به سبک انگلیسی باشد. در 14 اوت 1930 ، پادشاهی او بر بنیاد منشور بازنگری شده 1814 آغاز شد*. بر خلاف گذشته که پادشاه فرانسه مشروعیت اش آسمانی بود،  بنا بر منشور جدید پادشاه فرانسوی ها مشروعیت خود را از پذیرش مردم میگرفت و پارلمان پاسدار این حق بود . به رسمیت شناختن حقوق ملت می بایست بر پایه ساختار جدید “دولت-ملت” استوار باشد و دولت در برابر ملت پاسخگو بوده و ملت از طریق نمایندگان اش بتواند دولت را برکنار نماید( حاکمیت ملی). هر چند انگلستان چنین سیستمی را بیش از یک سده تجربه کرده بود ، اما انگلستان یک جزیره بود، خطر زمانی  برای ارتجاع  اروپا احساس شد که شور انقلاب فرانسه در سرزمین های اروپا گسترش یافت و جنگ های ناپلئونی پایه های حکومت فرمانروایان اروپا را لرزاند. پس از نیم قرن انقلاب جدیدی در فرانسه رخ داده بود که وحشت در بار های اروپا را به همراه داشت. هرچند کاندیدای جمهوری به نفع پادشاه کنار رفت و رئیس بانکداران فرانسه به حمایت از پادشاه جدید پرداخت اما پیدا بود که توافقات کنگره وین** به خطر افتاده است.  چشم ها در اروپا به پاریس دوخته شده بود. **

فضای لیبرالی حاکم پس از رخداد های ژوئیه شکوفائی اقتصادی را در پی داشت: ماشین بخار و تاسیس راه آهن که در انگلستان به کار گرفته شده بود به زودی وارد فرانسه شد و رشد کند صنعتی شدن را شتاب بخشید، راه آهن سراسر کشور را به یکدیگر نزدیک ساخت ، روستا را به شهر نزدیک و دسترسی مواد اولیه را به کارخانجات آسانتر کرد. نیروی کار از روستا ها به سوی شهر های بزرگ رهسپار شد و چرخ کارخانه ها با شتاب بیشتری به حرکت در آمد. کارگاه های کوچک ذوب فلزات به یک صنعت بزرگ متالورژی بدل شد که می بایست مواد مورد نیاز پل ها و تونل ها و ساختمان کارخانجات را تامین نماید. ثروتمند شدن صاحبان صنایع و سهامداران شرکت های مالی و همچنین دولت به رونق شهر ها و ایجاد ساختمان های دولتی و محلات تازه تاسیس ثروتمندان انجامید. از سوی دیگر نیروی کار مهاجر از روستا در حاشیه شهر های بزرگ مانند پاریس و لیون، تل انبار شده و در شرایط اسفناک زندگی میکردند . کار روزانه در معادن زغال سنگ در اعماق زمین به 15 ساعت هم میرسید و دستمزدها ی ناچیز ، زنان و کودکان را هم وارد بازار کار کرده با اینهمه مسکن و مایحتاج اولیه با سختی به دست می آمد. از یکسو تمرکز بی حد و حصر سرمایه و از سوی دیگر تهیدستی نیروی کار زمینه شورش های شهری را آماده میکرد. نمونه بارز این ناعدالتی کاهش حقوق کارگران در سال 1833 در شهر لیون بود که با اعتراض شدید کارگران و سرکوب خونین شورش آن ها انجامید. پادشاه سنگرها، لوئی فیلیپ را در مقابل باریکاردهای تهیدستان قرارگرفت. اما پادشاه مشروطه مشروعیت خود را از همین مردم میگرفت و می باید راهی برای بدست آوردن دوباره پشتیبانی آنها یافت می شد. دولت راه حل را در جنگ در خارج از مرز های کشور یافت. تسخیر الجزایر*3 که در دوره شارل دهم آغاز شده و نیمه تمام مانده بود،می بایست کار به پایان رساند و با شهد پیروزی در جنگ، تلخی زندگی تهیدستان را شیرین کرد. خاصه آنکه هنوز خاطره جنگ های ناپلئونی در زیر پوست جامعه می جوشید و بناپارتیست ها بخشی از پشتیبانان شورش تهیدستان شهری بودند و با این پیروزی می شد حمایت آنان را بدست آورد. از سوی دیگر از آنجا که الجزایر خارج از اروپا بود هدف بی خطری به شمار می رفت که هراس قدرت های بزرگ اروپائی را بر نمی انگیخت. لوئی فیلیپ با آگاهی به وحشت حاکمان قدرت های بزرگ اروپائی از رخداد های ژوئیه 1830 که موجب رشد ملی گرایی و هواخواهی از رژیم پارلمانتاریستی در سراسر اروپا شده بود، در پی آن برآمد که به ارتجاع اروپا نشان دهد هیچ دخالتی از دور یا نزدیک با جنبش جدا سری در لهستان در برابر امپراتوری های روس و اتریش ندارد*4. با این همه جنگ های ناپلئونی با وجود مرگبار بودنش ایده “حاکمیت ملت” را در اروپا گسترش داده بود و نه تنها در سرزمین های تسخیر شده بدست امپراتوری عثمانی ( در بالکان و اروپای شرقی) بلکه در سرزمین های امپراتوری روسیه و اتریش هم جریان آزادی خواهی و دستیابی به رژیم پارلمانتاریستی هواداران بیشتری می یافت و چشم انداز ترسیمی کنگره وین را در اروپا به خطر می انداخت. علیرغم دو گانگی رژیم پارلمانی( در انگلستان و فرانسه) با حکومت های استبدادی حاکم بر دیگر کشور های اروپایی ، سرمایه داری در همه سرزمین های اروپایی گسترش می یافت اما نظام کهن اروپایی ، طبقه رو به رشد بورژوا را به رسمیت نمی شناخت و بهمین جهت مبارزات این کشور در مرحله ملی بود.

در انگلستان و فرانسه سرمایه داری چهار اسبه به پیش می تاخت و از گرده کارگران به وحشیانه ترین شکلی کار می کشید. در این میان حاکمیت سیاسی در فرانسه و به ویژه لوئی فیلیپ بر روی تیغ نشسته بود: شاه از یکسو تحت فشار کشور های اروپائی بود و از سوی دیگر در داخل کشور  مبارزه کارگران و سرمایه داران هم بر مناقشات پیشین حاکمیت افزوده شده بود. لوئی فیلیپ هر روز بیش از گذشته از “پادشاهی مشروطه” فاصله میگرفت و آزادی های سیاسی را محدود تر می کرد. در پی سال 1847،  برداشت محصول به شدت کاهش یافت، بحران دامن گسترد و یک بار دیگر در ظرف سه روز دودمان پادشاهی فرانسه بر باد رفت. انقلاب 1848 نه تنها فرانسه بلکه اروپا را به لرزه درآورد ،اروپا برای دستیابی به “حاکمیت ملی” و جداسری از امپراتوری روسیه و اتریش ودر فرانسه برای یافتن شکل جدیدی از ساماندهی توازن نیرو ها در این “ساختار جدید دولت”.

پانوشنه ها

* هرچند پادشاه در این منشور قدرت اجرایی را در دست داشت ، اما قانون گذاری با مجلس نمایندگان بود . این مجلس از سوی رای دهندگان که مالیات می پرداختند و بیش از سی سال سن داشتند انتخاب میشد. در آغاز کار میزان مالیات وسن رای دهندگان کاهش یافت (از 30 به 25) اما همواره این دو معیار از سوی دیگرانی که حق را نداشتند به چالش کشیده می شد. لوئی فیلیپ خود را پشتیبان دستاورد های انقلاب 1789 می دانست و در چند جنگ هم به هواداری انقلابی شرکت جسته بود . او پرچم سه رنگ انقلاب فرانسه را جایگزین پرچم شاهان بوربون کرد. اصلاحات سیاسی و گسترش آزادی مطبوعات و احزاب سیاسی نتوانست خرسندی عمومی و پشتیبانی جریانات سیاسی را برای او به همراه آورد.

**در این انقلاب کارگران آبی پوش “کارگران صنعتی” و در کنار ” سرمایه داران” به حاکمیت دودمان بوربون پایان دادند ، اما حاکمیت سیاسی بدست سرمایه دار های مالی افتاد و سرمایه داران صنعتی همچنان در اپوزیسیون سیاسی باقی ماند .ص10 مبارزه طبقاتی در فرانسه. با این همه شرایط سیاسی اقتصادی موجب شتاب بخشیدن به رشد صنعت و پرشمار شدن کارگران صنعتی در کشور شد و فضای باز تر سیاسی امکان تشکل کارگران را آماده می کرد و در همین دهه بود .که واژه_ سوسیالیسم( از سوی پرودون) رایج گردید . در کنار رشد سرمایه داری به ویژه در انگلستان و فرانسه ، طبقه رو به رشد کارگران صنعتی که در ثروتمند کردن جامعه نقش کلیدی داشتند اما ، از مواهب آن بهره ای نمی برد به سر زبان ها افتاد. از مصلحین اجتماعی تا انقلابیون دو آتشه این طبقه جدید ، پرولتاریا را سازنده آینده میدانستند . متفکران اصلاحگری چون سن سیمون ،فوریه ، پرودون برای دستیابی به بهروزی جامعه طرح های همه جانبه ای ترسیم کرده و دست به کار اجرای آن شدند تا از این راه مناسبات اجتماعی را بهبود بخشند. در برابر آنها شاخه تندرو انقلابیون راه حل های رفرمیستی را باور نداشته و خواهان کسب قدرت سیاسی به دست پرولتاریا بوده تا مناسبات اجتماعی تازه ای را در جهان جایگزین نمایند.

*** در مقاله جداگانه ای به سیاست خارجی انقلاب های فرانسه در سده نوزدهم می پردازم

****رژیم جدید با چهار اپوزیسیون مواجه بود:

1/ لژیتیمیست ها( مشروعه طلبان) که خواهان احیای بوربن ها (خاندان پادشاهی فرانسه پیش از انقلاب )بودند
2/بناپارتیست ها،پشتیبانان لویی-ناپلئون بناپارت، برادرزاده ناپلئون اول،که خود را وارث امپراتوری میدانست
3/جمهوری خواهان ، که بیشتر از کنشگران اقشار پائینی طبقه متوسط ​​ و کارگران بودند که در انجمن های مخفی فعالیت داشتند و به ویژه در سال های 1831 و 1834 از قیام کارگران لیون حمایت کردند.
4/سوسیالیست ها، به شاخه های گوناگون تقسیم می شدند که می توان آنها را به دو دسته عمده بخش کرد: رفرمیست ها که خواهان تغییر مناسبات اجتماعی از راه ساختن بدیل های( اجتماعی- اقتصادی)بودند همچون سن سیمونی ها، اتوپیست های نزدیک به چارلز فوریه و پرودون و دسته دوم شامل انقلابیون که شامل همفکران مارکس و بلانکی و دیگران میشد که تغییر مناسبات اجتماعی را به کسب قدرت سیاسی موکول می کردند. ( گروه نخست پروژه های خود در ده ها منطقه جهان با شرکت داوطلبانه افراد به اجرا گذاشتند اما به دلایل گوناگون پروژه ها نیمه کاره ماند(از سوی مارکسیست ها ایده آلیستی خوانده می شد) . در مقابل، انقلابیون در پی کسب قدرت سیاسی برای اجرای اهداف خود بودند. اگر نتایج کار دسته نخست به تجربه داوطلبان خاتمه یافت، نتیجه کار دسته دوم برای بشریت ابعاد فاجعه آمیزی پیدا کرد. با این همه مبارزات عدالتخواهانه این دو گروه (در زمانی هنوز با زور قدرت را کسب نکرده بودند،پایه و اساس دستاوردهای بشری در زمینه عدالت اجتماعی است).

اورلئانیست ها ی حاکم خود به دو گرایش تقسیم می شود: «حزب جنبش» به رهبری تیرز و الکسی دو توکویل در پی تحول رژیم در جهت لیبرالیسم بودند. این جنبش با حمایت از گسترش هیئت انتخاباتی، و تصویب قانون 1833 در مورد مدارس ابتدایی و ارائه رایگان برای کودکان فقیر، و قانون مارس 1841 در مورد ممنوعیت کار کودکان زیر 8 سال هوادار اصلاحات بود.
از سوی دیگر، «حزب مقاومت» – به نمایندگی از کازیمیر پریه (رئیس شورا از 1831 تا 1832) و فرانسوا گیزو (رئیس عملی دولت از 1840 تا 1848 و رئیس شورا در 1847-1848) در پی نظم به هروسیله ای بودند .آنها منشأ سرکوب شدید شورش بودند، اقداماتی که به انقلاب 1848 انجامید و نظام پادشاهی رابرای همیشه در فرانسه از میان برد.

*5-زمانیکه بلژیک در فکر جلب حمایت فرانسه برآمد تا از هلند جدا شود ، لوئی فیلیپ به متحدان خود در کنگره وین اطمینان داد که فرانسه دخالتی در این ماجرا ندارد، رفتاری که از سوی اپوزیسیون بناپارتیست و جمهوریخواه ترجمان بی پرنسیپی شاه بود.