بازنویسی یک نوشته در زمینه همجوشی و پیوند فرهنگ ها.(تاریخ نگارش نخستین 2019)

مکتب  نو افلاطونی پلی است میان فلسفه کلاسیک یونان از یک سو و نحله های فلسفی و فکری دوران  پس از آن. فلوطین، نماینده اصلی این جریان فلسفی در سده سوم میلادی می زیست.  هرچند پایه تفکر  فلوطین در فلسفه  افلاطون است اما هفت سده این دو فیلسوف را از یکدیگر جدا می کند. افلاطون در  دولت شهرهای یونانی می زیست، و فلوطین در مصر تحت حاکمیت امپراتوری رم: زمانه ای متفاوت ، که یکی از ویژگی های آن  پیدایش کلان شهرها با فرهنگ ها و ادیان چندگانه بود، در عصری که خدایان بومی دیگر پاسخگوی نیاز های بشر نبوده و ادیان فرا قومی میرفتند تا از شرق آسیا تا غرب اروپا را در نوردند: مسیحیت بر دستگاه دولتی  امپراتوری  رم نفوذ کرد و بال هایش را در سرزمین های امپراتوری گستراند ، اما در شرق پادشاهان  ساسانی علیرغم گشاده رویی نخستین به مانویت ، به همان دین قومی خود وفادار ماند ، پرهای مانویت چیده شد و بدین سان زمینه گسترش دین فراگیر دیگری را در منطقه آماده کرد . این دین اسلام بود که سه قرن بعد جای خالی یک آیین فراقومی را در شرق پر نمود.

اما هم مسیحیت و هم اسلام، با فاصله چند قرن، برای تکامل خود به ابزار های فکری احتیاج داشتند که خود فاقد آن بودند .هرچند که اساس آیین آنها بر اعتقاد استوار بود ، اما برای پاسخگوئی به رقبا نیازمند منطق و شیوه ای بودند که در فلسفه یافت می شد . فلسفه  فلوطین همان پلی بود که آنها را به مقصود می رساند: سنت آگوستین ترجمان این تحول در مسیحیت بود و الکندی و فارابی همین نقش را  برای اسلام ایفا نمودند.

نمایندگان فلسفه افلاطونی و نوافلاطونی در سده های پیش روی، در غرب اندیشمندان  مسیحی و در شرق نخبگان مسلمان بودند .فلسفه نو افلاطونی بیش از هزار سال آبشخور متفکران شرق و غرب بود و تنها بعد از رنسانس بود که فلاسفه به زمینه اصلی تفکر خود  یعنی فلسفه  بازگشتند . “در مکتب ایده آلیسم آلمان، کانت و هگل از نخستین فلاسفه نامدار بودند که از افکار افلاطون  بهره گرفتند و بدنبال آن ها برگوسن حتی در روزگار ما فیلسوفانی مانند دلوز.”

فهرست

 

زندگی فلوطین (پلوتن)

فلوطین در اوایل سده سوم میلادی در مصر در خانواده ای ثروتمند چشم گشود. زمانه او دوران انتقالی حاکمیت فرهنگ هلنیستی به شیوه تفکر مسیحی بود. او در اسکندریه  بمدت 11 سال در دامن فرهنگ هلنیستی فلسفه یونان را آموخت و از طریق استادش آمونیوس با تفکر ایرانی و هندی آشنایی پیدا کرد (برای او فلسفه نخست شیوه زندگی بود که تعقل فلسفی را به خدمت می گرفت). سپس به رم رفت و در آنجا حلقه ای تشکیل داد، که شاگردانش از سناتورها، وکلا،  پزشکان و بزرگان مسیحی تشکیل می شد. جلساتی هم به دعوت همسر امپراتور تشکیل می شد  که امپراتور هم  برای فراگیری فلسفه در آن شرکت می کرد و حضور زنان در این جلسات آزاد بود .

فلوطین در لشکرکشی امپراتور به سرزمین های ساسانی با سپاه رم همراه شده تا آشنایی نزدیک تری با متفکران و فرهنگ  ایران و هند  پیدا کند. اما چون سپاه رم در جنگ شکست خورد و امپراتور کشته شد، فلوطین به آنتیوش رفت و پس از مدتی به سختی توانست به رم باز گردد و فعالیت های گذشته خود را از سر بگیرد

در این دوره، پور فیروس نامی  به حلقه نزدیکان او پیوست و امروزه اگر افکار او می شناسیم از نعمت وجود همان شاگرد است که نوشته های استاد را مکتوب کرد. در میان شاگردان هنرمند نقاشی هم بود که در نظر داشت چهره استاد را ترسیم کند اما” فلوطین شرم داشت از اینکه در تنی جای دارد *”، او اجازه نمی داد و میگفت: سایه ای که طبیعت ما را با آن پوشانده است بس نیست؟ میخواهی سایه این سایه را همچون چیزی دیدنی برای آیندگان بگذاری”*.  در این دوره  شاگردان  ثروتمند او پیشنهاد کردند شهرکی در جنوب ایتالیا بنیاد کنند تا زیر نظر او در آنجا فلسفه تدریس شود اما با مبتلا شدن استاد به جذام این برنامه انجام نشد، شاگردانش از اطرافش پراکنده شدند و او در سن شصت شش سالگی  در کامپانیا در جنوب ایتالیا چشم از جهان فرو بست.

اصول عقاید

در فلسفه یونان شناخت جهان زمینه اصلی تفکر است.  به منظور یافتن خمیرمایه مشترک آنچه در طبیعت یافت می شود هر یک از فیلسوفان عنصر یگانه ای را جوهر چیزها می دانستند: تالس /سده 7 پیش از میلاد/ آب را گوهر جهان می دانست و انکیسیمن /480-/ هوا را بنیاد هستی نامید. دیگران هم خاک و آتش را و دموکریت اتم را. اما هراکلیت جهان را نه مجموعه ای از چیز ها بلکه محصول رویداد ها و یا دگرگونی واقعیات می دانست، همو گفته است که از یک رودخانه دوبار نمی توان عبور کرد.

افلاطون پا را فراتر نهاده بر فراز عوامل طبیعی، جهانی نظام مند را ترسیم نمود که طبق سلسله مراتبی به “ایده ها” و یا “فرم ها ” منتهی می شد که مجموعه ای از عینیت تعقل یافته بود. آکادمی افلاطون با فراز و نشیب  حاکمیت جریانات فلسفی گوناگون**، هفت صد سال بعد فلوطین  را در دامن خود پروراند. او دستگاه فلسفی افلاطون  را که بر پایه سلسله مراتبی بود به عاریت گرفت: در پائین ترین رده دنیای مادی جا دارد که در آن ماده ،گیاهان ، حیوانات ، انسان ها هر یک با ویژگی خود به سر می بردند.در این جهان مادی هر وجودی “خودیت” عینی خود را دارد که با دیگری متفاوت است. آنچه این موجودات را بهم پیوند میدهد” جان” آنهاست که پس از رهایی از “تن= ماده” به جان جهان می پیوندد که آنرا تا رسیدن به  عقل /نوس انتلکت/ که همان “دنیای ایده یا فرم” باشد  هدایت کند ، در این مقام “جان جهان تعقل یافته” به سرچشمه خود ،”واحد-یگانه” می پیوندد. واحد” برتر از باشنده” است ، صفات واحد  همه سلبی است و به وصف و تصور نمی گنجند. رابطه “واحد” با سلسله مراتب پایین دست،بر خلاف ادیان، یک رابطه “آفرینندگی”نیست بلکه از جنس تراوش نور و یا روان شدن از سرچشمه است تا به نازلترین درجه که جهان محسوس باشد، برسد. این جهان محسوس از طریق حس بشری ،” تمنا “یا “خواست “را در می یابد و همواره دچار یک کمبود ذاتی است که که جان های مشتاق در فراق آن سرگردانند. این سرگشتگی نتیجه همان ذره ای از نور “نوس/تعقل” است که در تن جا دارد اما بدون این عنصر مادی آن نور نمی تواند مادیت پیدا کند. ماده یا جسم همچون تور ماهیگیران در دریاست که  آب درونش از لابلای چشمه های تور با دریا که همان جان جهان باشد در ارتباط است .این کالبد هم یکتا بودن  یک جسم را می نمایاند  و در عین حال چندگانگی عالم مادی را نشان می دهد***: پرتو “واحد” در این کالبد یگانه رنگ و زیبایی ویژه خود را دارد. و در این جسم است که “تمنا ” به فرا رفتن شکل می گیرد و سر به سوی “جان جهان” می کشد و انگیزه صعود آن بوسیله ” جان جهان” به سوی “تعقل ” /نوس/  می شود .

تا این مرحله فلوطین راه استاد را پیمود.اما او تعقل را همراه “نیکویی” می بیند که هردو میل به فرا رفتن از خود دارند ، چرا  که احساس کمبود می کنند و این نیاز آن ها را  به سوی “واحد” می کشاند. این حرکت دوسویه (فرا رفتن و فرود آمدن) ادامه می یابد و نظام عالم را تبیین می کند.

فلوطین و مسیحیت : فلوطین یازده سال در اسکندریه  فلسفه آموخته بود . اسکندریه در کنار اورشلیم ، آنتیوش و قسطنطنیه  شهر های بزرگی بودند که مسیحیان از سده اول میلادی  در ان حضور چشمگیری داشتند.   فلوطین در چنین فضایی با مسیحیان در ارتباط و گفتگو بود. آنها  در کلاس  استاد در رم  هم حضور داشتند و با فلوطین جدل میکردند.

. بسیاری “واحد” فلوطین را همان خدای مسیحی می دانند ، بویژه اینکه در سیستم فکری فلوطین سخن از هویت سه گانه ” واحد ، تعقل(نوس-انتلکت)  و جان ” در میان است و می دانیم که  در  سده بعد  چگونگی طبیعت عیسی مسیح  موجب اختلاف  مسیحیان شد. و در نهایت ” سه گانه خدا/پدر/، روح القدس، عیسی/پسر/”  به دگم کلیسا بدل شد . جالب است که بدانیم در کنسیل شهر های بزرگ بالاخره ایده اسقف اسکندریه(در نزدیکی زادگاه فلوطین) پذیرفته شد.

در مجموع در سده های نخستین مسیحیت، کلیسا در جدل با فیلسوفان شیوه های عقلی و نحوه استدلال آنها را به عاریت گرفت، تا از آن گواهی برای حقانیت اعتقادی خود دست و پا نماید. در این مسیر کلیسا دو شیوه برخورد داشت ، یا نوافلاطونی ها را خدا پرست قلمداد کرده و در نتیجه ابزار فکری آنان را از آن خود می نمود و یا أساسا این ابزار را ساخته و پرداخته  تفکر مسیحی وامینمود. می دانیم که شاگرد و همکار فلوطین ، پورفیروس که جمع آوری کننده آثار استاد بود مقاله ای بر رد عقلی مسیحیت نگاشته است و در آن فلسفه را  شیوه عقلی برای تبیین جهان و زندگی خوانده است و بر پرسشگری فیلسوف برای یافتن حقیقت پا می فشارد. در حالیکه دین بر ایمان تکیه می کند و تعقل را یکی از وسایلی می داند که می بایست انسان را به اعتقاد برساند . برای اولی نتیجه روشن نیست ، برای شیوه دوم  هدف از پیش تعیین شده و تنها باید راه رسیدن به آن را یافت.  بزرگترین متفکر مسیحیت در قرون وسطی سنت آگوستین است که نظرات او سخت وامدار فلسفه نوافلاطونی و مانویت است.

نوشته های نوافلاطونیان با فشار مسیحیان چندین بار به آتش کشیده شد وآنهم در زمانی که  مسیحیت هنوز دین رسمی نبود. بعد ها مدارس فلسفه آتنی بسته شد و آنها به شرق، بسوی امپراتوری ساسانی مهاجرت کردند.

نوافلاطونیان و اندیشمندان مسلمان: مهاجرت مدرسین و اندیشمندان قسطنطنیه به شرق منجر به ترجمه آثار فلسفی و علمی یونانی به پهلوی و پس از ظهور اسلام به عربی شد. مسلمانان نیز همانند مسیحیان فلسفه یونان را به عنوان ابزاری برای مبارزه ایدئولوژیک با رقبا بکار گرفتند با این تفاوت که رشد و نمو مسیحیت در فرهنگ هلنیستی انجام گرفت که زبان یونانی اگر زبان اصلی نبود ، دستکم زبان علم و فلسفه بود. در صورتیکه در شرق  اغلب نخبگان زبان یونانی نمی دانستند و به ترجمه این آثار دسترسی داشتند. ترجمه هایی که گفته می شود چندان دقیق نبود ونوشته های نوافلاطونیان را آثار افلاطون و ارسطو تصور می کردند.

آغاز پژوهش های مسلمانان با شیوه و واژگان  نوافلاطونیان بود و هر اندیشمندی به تناسب دسترسی به این افکار از آن سود می برد و ویژگی های خود را بر آن افزود . از فارابی که معلم دوم  نامیده می شد و خبرگی  او در افکار ارسطو معروف بود تا غزالی که  به دشمنی با فلسفه شهرت داشت  واز ابن سینای عقل گرا تا سهروردی پیرو اشراق خسروانی همگی از آبشخور نو افلاطونی بهره برده اند. علم کلام و عرفان و تصوف وبطورکلی سپهر اندیشه اسلامی زیر مجموعه ای از تفکر  نو افلاطونی بود . البته باز هم  همچون مسیحیت ، مسلمانان نیز از فلسفه آنچه را در چارچوب ایمانشان بود به عاریت گرفتند و پرسشگری که پایه فلسفه است در این گستره در مرز ایمان متوقف می شد.

…………………………………….

پانوشته

*دوگانه “جسم و جان” گذشته دراز در تاریخ اندیشه انسان دارد. این تقابل از ایده های بنیادین اندیشمندان هندی، ایرانی،یونانی و ادیان ابراهیمی است. فلوطین دانش آموخته شهر اسکندریه در سده سوم میلادی، جائیکه عرفان و ریاضت کشان یهودی در کنار “سنت آنتوان” مسیحی در بیابان های آن زجر می کشیدند تا از تمنای جسم نجات یابند و به جان جهان دست یابند. سنت آنتوان پایه گذار “موناشیسم” در مسیحیت در کویر گوشه نشینی اختیار کرد و چنان بر تن خویش سخت گرفت نا بدنش کرم گذاشت .

**

*هرچند که در انگاره های فلوطین “واحد” از جهان جدا نیست در صورتیکه در مسیحیت حداوند آفریدگار جهان و خارج از آنست .

-** مولوی در آغاز مثنوی چنین می سراید:

بشنو از نی چون شکایت می‌کند—از جدایی‌ها حکایت می‌کند

کز نیستان تا مرا ببریده‌اند———در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق—تا بگویم شرح درد اشتیاق

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش-باز جوید روزگار وصل خویش

سر من از نالهٔ من دور نیست-لیک چشم و گوش را آن نور نیست

تن ز جان و جان ز تن مستور نیست-لیک کس را دید جان دستور نیست

آتش است این بانگ نای و نیست باد-هر که این آتش ندارد نیست باد

آتش عشق است کاندر نی فتاد-جوشش عشق است کاندر می فتاد

***از منظر انگاره های فلوطین دنیای محسوس نشانگر چندگانگی و جدایی است که به سرگردانی و سرگشتگی فرد و احساس کمبود همیشگی می انجامد، احساسی که بیانگر شوق دستیابی به ریشه و اصل خود (به زبان فلوطین/واحد یا یگانه/ است. ایده هایی که امروزه همچنان رایج است.

مراجع

در نگارش این نوشته  این مراجع بیشتر بکار گرفته شده است:

–ارسطوی بغدادی  .  محمد رضا فشاهی انتشارات باران 1376.

—فلوطین نوشته کارل یاسپرس ترجمه محمد حسن لطفی انتشارات خوارزمی

محمد حسن لطفی مترجم  نیکنام  مجموعه آثار افلاطون است که در سالهای سی و چهل  شمسی از سوی انتشارات ابن سینا منتشر گردید.

 -L’Iran et la philosophie”  Henry CORBIN   Fayard »–

**-*-  در پادکست های  مرجع ، بحث زیبا شناسی از دید فلوطین بیان می شود که بسیار شایان توجه است:  در فرهنگ یونانی و به ویژه در نزد افلاطون، زیبایی هارمونی بین اندازه است که در حقیقت تبلور هارمونی جهان هستی است. در  هنر یونانی  ” سیمتری ” جایگاه ویژه ای دارد. اما فلوطین از زاویه خلاقیت هنر این قاعده را بر نمی تابد .برای او انسان در “تمنای” خود برای صعود چون هنرمند سنگ تراشی است که همواره در پی شکل دادن و  و صیقل زدن به وجود خود است تا به شکل ایده الش نزدیکتر شود…….گویا هنرمندان دوره معاصر از جمله بودلر از بحث زیبایی شناسی فلوطین بهره فراوان برده اند. اگر زبان فرانسه می دانید توصیه می کنم  په  پادکست های مرجع گوش کنید

Le Néoplatonisme avec Anne Baudart

……………………………………………

Les nouveaux chemins de la connaissance par Raphaël Enthoven Date de diffusion : 15.07.2009 Invité : Lucien Jerphagnon (universitaire, historien et philosophe, spécialiste de la pensée grecque et romaine)