قرارم بر این بود که  بخش دوم نوشته گذشته را پی بگیریم ، اما در این مدت نوشته ها و کنفرانس های  یک اندیشمند  مناسبات بین المللی و علوم سیاسی رامطالعه کرده و یادداشت برداشتم . برای من بسیار آموزنده بود. بخشی از این یادداشت ها در نوشته زیر ارائه شده  است که امیدوارم در بیان نگرش این کارشناس برجسته امین بوده باشم . بهر صورت پیوند چند کنفرانس ایشان را در پایان نوشته میآورم  تا  علاقمندان بتوانند از نسخه اصلی سود بیشتری ببرند.

برتراند بدی (Bertrand BADIE) در خانواده ای فرانسوی -ایرانی  در سال 1950 درپاریس چشم بر جهان گشود. پدر او فرزند بدیع الحکمای همدانی  به همراه خانواده ،در سال 1926 به فرانسه مهاجرت کرده بود.

.برتراند بدی (Bertrand BADIE) از استادان سرشناس مدرسه علوم سیاسی پاریس ، پژوهشگر و متخصص در حوزه “روابط بین الملل” است . پست های او در موسسات آموزش عالی و دانشگاه های فرانسه و دیگر کشورها، نشانگر جایگاه او در میان پژوهشگرانی است که علاوه بر تدریس آموخته های سنتی  در پیدایش دیدگاه های نو در سپهر مناسبات بین المللی در جستجوی سیستم های تازه ای هستند. از نگاه بدیع  “سیستم روابط بین الملل” امروزی  تولید کننده بی نظمی و بی هنجاری (anomie) ،محرومیت  و تحقیر است و با شرایط”جهانی شده” امروز خوانائی ندارد. راه حل او برای پیدایش یک سیستم جدید   بر پایه جذب و یکپارچگی اجتماعیِ (intégration )  دولت ها و جوامع در ساختار بین المللی قرار گرفته که برای انجام آن می باید از به کار گیری روابط چند جانبه و چند لایه بهره گرفت . 

https://fr.wikipedia.org/wiki/Bertrand_Badie

فهرست

یادداشت از کنفرانس های برتراند بدی:

 نگاه به گذشته تاریخی در پژوهش  ” سیستم مناسبات بین المللی ” ، هرچند امری طبیعی به نظر می آید ، اما الگو برداری از آن راه به جائی نمی برد.  گفتمان های رایجی که  برای وارسی رخداد های امروز ، مدام  به رویداد  های  گذشته رجوع  می کند و از ” بازگشت به دوران جنگ سرد”،” جنگ جهانی دیگر” و به رخدادهای سده های پیشین نظر دارد، همگی این ارجاعات ناشی ازعدم درک این نکته اساسی است که تاریخ به گذشته باز نمی گردد و شرایط امروز”جهانی شده” که از ربع آخر سده بیستم شتاب بیشتری گرفته ، موجد پدیده های جدید و  تغییرات بنیادینی  شده که سیستم حاکم بر مناسبات جهانی را واژگون کرده است: بخش بزرگی از سده بیستم دورانی  بود که دو بلوک ایدئولوژیک -سیاسی در برابر هم صف آرایی نظامی کرده بود و کشور های خارج از این دو بلوک با واژه های تحقیر آمیزی چون “جهان سوم” یا  حاشیه ای”پریفریک” به شمار می رفتند. امروزه از رودررویی ایدئولوژیک خبری نیست و اگر برای نمونه صف آرائی در جنگ اوکراین را وارسی کنیم، در می یابیم که سرشتی متفاوت از رخداد های دوران جنگ سرد دارد، در این رویداد  دنیای غرب در برابر حکمرانی از تبار حاکمان پیشین روسیه قرار گرفته که همچنان در پی ضمیمه کردن خاک همسایگان به امپراتوری روس می باشد.(امری که محکوم به شکست است). اما از آغاز همین جنگ  شاهد وابستگی متقابل طرف های متخاصم به یکدیگر هستیم:از یکسو اروپا به دلیل وابستگی به  گاز روسیه با بحران انرژی روبرو شد و از سوی دیگر روسیه بدون رابطه با غرب  امید چندانی به پیشرفت اقتصادی نمی تواند داشته باشد. بسیاری از کشورهای وارد کننده غله نیز درگیر مشکلات جنگی شدند که در آن شرکت ندارند. درهمین حال شاهد نگاه متفاوت کشور های جهان به این درگیری هستیم که برای نمونه بسیاری از دولت های نزدیک به غرب ، به قطعنامه آمریکا در سازمان ملل رای مخالف ویا ممتنع دادند. این شکل از وابستگی چند جانبه و در هم تنیده از ویژگی های سپهر”جهانی شده” است ، پدیده ای که در فضای جنگ سرد متصور نبود، نمونه دیگر در همین راستا، میانجیگری چین بین جمهوری اسلامی ایران و عربستان در برابر چشمان آمریکا و متحدانش صورت میگیرد بدون اینکه موجب بحران دیپلماتیک شود. نقش کشور های”حاشیه ای” روز به روز در حال افزایش است و وابستگی های گذشته رنگ می بازد :کشوری چون ترکیه  در مناسبات چند جانبه اش به جایگاهی می رسد که در نقش میانجی در کشمکش های اروپا ظاهر می شود. دورنیست که کشورهای غیر اروپایی در رویدادهای اروپا شرکت  برجسته تری هم داشته باشند. در چشم انداز جهانی که اجزای آن در مناسبات چند رویه و چند لایه و در حال تحول،با یکدیگر در سازش و کشمش  هستند،مفهوم قدرت در حال دگرگونی است . به دیگرسخن ” دکور جهان شکلی نو به خود گرفته ” که  برای انسان روی زمین  تازه و نا آشناست. این مناسبات جدیدرا با سیستم های پیشین نمی توان مدیریت کرد.

سیاست و اجتماع /  عقب ماندن حاکمان ازجامعه

ما در جهانی زندگی می کنیم که روابط میان اجتماعات بشری( و کنشگری جمعی ) گسترش چشمگیری داشته و در حوزه  روابط میان دولت ها هم تاثیرگذار است. تغییرات و تحولات اجتماعی به شکل روزمره کنش های اجتماعی را  به یکدیگر وابسته کرده در صورتیکه سیاستمداران و بزرگان قوم  اراده و توان رهبری و مدیریت این مناسبات تازه را ندارند. آموزه های دانشگاهی وتجربیات مدیریتی آنها در چارچوب دنیای قدیم و بر پایه مناسبات قدرت های سرزمینی /کشوری/شکل گرفته است .حتی در دانشگاه ها همچنان شبح دنیای کهن حاکمیت دارد . دیسیپلین هائی چون “مناسبات بین المللی” و “علوم اجتماعی” می باید  تئوری های پایه ای خود را باز بینی کنند. چون  طرح مسائل در چارچوب سرزمینی  صورت می گیرد ، به ناچار مدیریت  مسائل پایه ای دنیای جدید بی پاسخ می ماند ومدیریت مناسبات بین المللی در برابر پیچیدگی های شرایط موجود ناکارا و گاهی مخرب عمل میکند……مسائلی همچون کمبود آب،آلودگی هوا ، پیشرفت بیابان ها ، ازدیاد جمعیت ، بیماری های مسری…موجب فقر و مهاجرت های وسیع می شود که حتی امنیت کشور های ثروتمند شمالی را هم به خطر می اندازد. امروزه امنیت بشر بیشتر در گرو حل چنین مسائلی در کادر”سیستم جهانی شده ” است.آگاهی نسبت به این مشکلات ، می تواند حقارت سیاست های پوپولیستی راست وچپ و خود مرکز بینی های ایدئولوژیک مذهبی و سیاسی را بر ملا سازد. امروزه از رودررویی ایدئولوژیک دیگر خبری نیست. در به روی پاشنه دیگری می گردد!

همزیستی همزمان  سیستم های ناسازگار

پیش زمینه

ایجاد بستری برای ساماندهی  سیستم مناسبات بین دولت ها مستقل، نخستین بار درپیمان صلح “وستفالی” در سال1648  پیش بینی شد**: پس از پایان جنگهای سی ساله در اروپا ، دولت های چند کشور اروپایی هم پیمان شدند که مناسبات میان خود را نظام مندکنند و با برگزاری دیدار های منظم، در جهت حل و فصل مسائل فی مابین اقدام نمایند.(روشن است که بنیاد  این دولت ها مقدم بر سیستم مناسبات دولت ها بود.) 

 برخلاف گذشته که پیمان نامه ها بین  امپراتورها و یا حاکمان محلی انجام می گرفت ،پیمان وستفالی سرشتی دولتی بر پایه شناخت مرزهای بین المللی داشت.   مناسبات در زمینه های گوناگون سالانه به شکل  گردهمایی هایی پیگیری میشد . دومین گام در کنگره  وین  و در سال 1815 پس از شکست ناپلئون توسط اتحادیه چند کشور اروپایی ( انگلستان ، اتریش، روسیه و پروس )برگزار گردید که هدفش  به رسمیت شناختن  کشور های عضو و مدیریت  مناسبات کشور های اروپایی به ویژه برای پیشگیری از جنگ در اروپا بود. این سیستم مناسبات اروپایی در سده های آتی، به ساختار حاکم در میان کشور های جهان گسترش یافته و جهانشمول قلمداد شد بدون اینکه ویژگی های  بخش بزرگی از کشور ها خارج از اروپا را در نظرداشته باشد.

پایان جنگ جهانی نخست و تشکیل” اتحادیه ملل.” 

کشور های پایه گذار اروپایی با یکدیگر همسازیها ی زیادی داشتند:  دولت های جدیدی بودند که پس از قرون وسطی شکل گرفته و پادشاهان و پرنس هایشان عموما تبار مشترکی داشتند. هرچند همواره با یکدیگر در کشمکش و جنگ بودند اما تجربه تاریخی مشابه، دین یگانه روابط آنها را آسانتر می کرد . در حالیکه کشور های  بنیانگذار ” اتحاد یه ملل ” که پس از جنگ اول جهانی از چهار گوشه دنیا گرد آمدند ،نه از جهت  تاریخی و نه از جهت اجتماعی و فرهنگی  سنخیتی با یکدیگر نداشتند و گاهی حتی در فهم  واژه ها ی بنیادی مانند  کشور،دولت، شهروند،امنیت ،جنگ و صلح ….برای مذاکره کنندگان مفهوم یگانه ای نداشت ، نبود این درک  مشترک موجب پیچیده تر شدن مذاکرات می شد . با این حال بنیاد چنین سازمانی نخستین کوشش سترگ برای ساماندهی مناسبات میان دولت ها بود.

پایان دوره کلونیزاسیون : 

پس از جنگ اول جهانی در محافل دیپلماتیک سخن از پایان دوره کلونیزاسیون  کشور های مستعمره بود.  اما غالبا مرزها و گاهی حتی دولت های این کشورهای تازه بنیاد از سوی قدرت هایی پیروز جنگ تعیین می شد. این امر از یک سو به دلیل ادامه سلطه طلبی کشور های استعماری و از سوی دیگر نبود ساختار اجتماعی و سیاسی لازم برای مدیریت ، این جوامع از یک نیروی خود جوش داخلی برای ایجاد چنین ساختاری بی بهره بودند. در برخی سرزمینها (از جمله خاورمیانه)،”اتحادیه ملل ” “سرپرستی  روند بنیاد و تثبیت  دولت جدید را به کشور های پیروز جنگ سپرد. قدرتمندانی که تنها ساختار سیاسی خود را می شناختند و آنرا هم “با حفظ منافع استعماری خو د” در این سرزمین های پیاده نمودند.

هرچند “اتحاد ملل” توانایی  جلوگیری از جنگ دوم جهانی را نداشت ، اما پس از پایان جنگ جهانی دوم ایده استقلال  طلبی فرا گستر شد و شمار زیادی از کشور های چهار گوشه دنیا به آزادی از بند قدرت های استعماری دست یافتند، برخی از این دولت ها همچنان از زیر ساخت های حکومت ملی بی بهره بودند1. در پایان جنگ اول و دوم   پیمان صلحی نبود.دولت های پیروز گردهم آمدند تا  شکست خورده گان را عاملین جنگ معرفی کرده و آنها را به دادن غرامت وادار نمایند.****  اما پس از جنگ دوم جهانی  رویداد مهمی در سپهر روابط بین الملیی رخ داد و آن پیدایش دو قطب  غرب و شرق بود که بر پایه اختلافات ایدئولوژیک و سیاسی در برابر یکدیگر صف آرائی نظامی  نمودند. نتیجه اینکه رقابت تسلیحاتی هر روز ابعاد تازه ای گرفت و توازن قدرت تسلیحانی همچون پیش شرط پایداری صلح تلقی می شد.

1 “مدل اروپایی مدیریت دولت پس از رنسانس ، بر پایه “دولت- ملت” پا گرفته بود. از آنجا که در بسیاری از کشور های تازه تاسیس “ملت” به مفهوم جدید آن وجود نداشت و مدیریت جامعه یا در واحد های کوچک قومی (در سرزمین های افریقا) و یا در چارچوب امپراتوری (عثمانی ، تزاری، اطریش-مجار….) صورت میگرفت. پرفسور بدیع دولت های تازه ینیاد در این سرزمین ها را ” دولت های وارداتی” می خواند که توانایی انجام وظایف خود را ندارند و در نتیجه در شمار زیادی از این کشور ها جامعه یا به مدل های پیشین مدیریت روی می آورد که غالبا با شرایط نوین جهان خوانایی ندارد و یا گروه های قدرت محلی در رابطه با یک دولت خارجی حکومت را قبضه می کند. هرچند که این تحلیل درست به نظر می رسد، اما راه برون رفت را نشان نمیدهد و معلوم نیست مدل حکومتی این بخش از جهان بر چه پایه ای می تواند انسجام یابد تا هم در راستای خواست های مردم بومی باشد و هم همزیستی منطقه ای و جهانی را تامین نماید.”

” جهانی شدن” سیستم مناسبات بین المللی

با از میان رفتن بلوک شرق در دهه پایانی سده پیشین ،بلوک غرب به پیشتازی ایالات متحده خود را یکه تاز سپهر جهانی یافتند. در ابتدا  در بلوک غرب و به ویژه در آمریکا، این رویداد همچون پیروزی  قلمداد شد ( حتی شماری از متفکران، پایان تاریخ را اعلام نمودند). اما بزودی روشن شد که در این شرایط نوین، قدرت های جدیدی در حال پدیدار شدن در صحنه جهانی  هستند : علاوه بر کشور هایی چون چین و هند و برزیل…. در جنوب شرقی آسیا  قدرت های جدیدی پا به سپهر جهانی شدن نهادند .از سوی دیگر کشور هایی چون آلمان و ژاپن ( که از داشتن صنایع تسلیحاتی منع شده بودند) یا کشور هایی که چون سنگاپور که با خردمندی از آن دوری کرده بودند ، با روی گشاده  به پیشواز “جهانی شدن” رفتند.  فضای بازتر امکان مناسبات چند جانبه را فراهم میکرد و فشار بلوک های قدرت را  از دوش دولت های “حاشیه” سبکتر می کرد.  “همه با همه” در ارتباط بودند و روابط چند گانه و چند لایه  سراسر گیتی را فرا گرفت. این شرایط نوین  نیازمند سیستم  جدیدیی برای ساماندهی  مناسبات بین المللی است که همچنان با قواعد دنیای پیشین مدیریت می شود و از همین جهت نا کار آمد و گاهی خود موجب مشکلات زیاد می شود

پنداره مناسبا ت دولت ها در”عصر جهانی شده” وتفاوت آن با گذشته (پنداره های توماس هاپز)

مناسبات بین اللملی  بر پایه به رسمیت شناختن دولت های مستقل بنیاد گرفته است. اما روند شکل گیری “دولت ” جدید در چهار گوشه جهان متفاوت بود. ایده مدیریت جامعه و رابطه مردم هر سرزمین با حاکمان و دولت خودی ، شباهت چندانی با یکدیگر  نداشت .به ویژه هنجار های جوامع غیر اروپایی ، با پیش زمینه تاریخی جوامع اروپایی یکی نبود .

دولت های اروپائی  مطابق نظریه توماس هابز و بر پایه ترس از دیگری و امنیت شکل گرفته بودند. او بر این باور بود که مردمان یک جامعه بمنظور برخورداری از امنیت ، بخشی از آزادی های خود را  به حاکمان واگذار کرده و در برابر آن فرمانروا  امنیت مردم را تامین می کند. / و بر همین پایه حاکمان دولت های جدید هم از حفظ امنیت ” ملت” همچون ابزاری  برای توانمندی حاکمیت خود استفاده می کنند. در این چارچوب دولت ها با جنگ توان بیشتر می یافتند و در نتیجه جنگ های بیشتری رخ می داد و این روند ادامه می یافت .

 در مناسبات میان  فرمانروایان آنچه صلح را تضمین میکرد توازن قوا و مذاکره میان دو فرامانروا بود ، در جایی که مذاکرات کفایت نمیکرد ، جنگ در میگرفت./ به رسمین شناختن جنگ همچون راه حلی برای رفع مخاصمات.

 همین پنداره ها  (ترس،دولت ، جنگ) در سده های آتی به عنوان زیر بنای تفکر ساختار سیاسی برسیستم مناسبات دولت ها ی سراسر گیتی تسری یافت و این مناسبات هرچند هدفش قانونمند کردن روابط میان کشور ها بود و به رسمیت شناختن قلمرو سززمینی هر کشور، شناسائی حاکمیت مستقل ملی (استقلال دولت ها) ، برابری ( البته تنها روی کاغذ) میا ن اعضا تکیه داشت،

پانوس

Bertrand Badie | Autoritarismes, Interventions et le Nouveau Grand Jeu au Moyen-Orient

……….

cycle de conférences #2] Bertrand Badie, D’un monde international à un monde inter-social

……………………..

IFJD – Institut Louis Joinet

………….

https://fr.wikipedia.org/wiki/Bertrand_Badie

پانوس

پس از جنگ اول (با از میان رفتن امپراتوری های عثمانی ، اتریش-مجارستان) کشورهای جدیدی در خاورمیانه، بالکان و اروپای شرقی پدیدار شدند و ایده استقلال خواهانه در سراسر گیتی گسترش یافت .

هنگامی که آلمانی‌ها آتش‌بس و پایان جنگ را پذیرفتند ، کنفرانسی در پاریس برگزار شد که اصول چهارده‌گانه تئودرو ویلسون رئیس‌جمهور ایالات متحده آمریکا که در آن آزادی و دموکراسی شرط اساسی بود نقشی پر رنگ داشت. با این حال طرح ویلسون دیگر قدرت‌ها چون امپراتوری بریتانیا و فرانسه را نگران ساخت، زیرا این طرح، سرشتی ضد استعمارگری داشت، با این وجود بریتانیا و فرانسه بسیاری از مستعمرات خود را پس از جنگ حفظ کردند .  پس از پایان جنگ با اصرار ورزی فرانسه مبنی بر این‌که فرانسه در خطر است و آلمان باید خلع سلاح شود و خسارت جنگی بپردازد، بریتانیا و ایالات متحده، ملاحظهٔ فرانسه را کردند و نهایتاً کنفرانس صلح پاریس با قبول این شرایط از سوی آلمان و امضای آن در ژوئن ۱۹۱۸ و به اجرا درآمدن آن در ژانویهٔ ۱۹۲۰ پایان یافت.بااین‌که رئیس‌جمهور آمریکا ویلسون از مبتکران تأسیس جامعهٔ ملل بود، به دلیل مخالفت سنا و سیاست انزواطلبی، آمریکا هیچ‌گاه به این سازمان نپیوست. این امر قدرت سازمان را محدود ساخت.

از پیمان وستفالی تا سازمان ملل متحد

پیمان وستفالی:وستفالی نخستین پیمان صلح چندجانبه پس از رنسانس در اروپا است. این پیمان بعدها به معاهدات بزرگ مشابهی میان کشورها انجامید، که سرانجام به قانون بین‌الملل منتهی شد. پیمان وستفالی، الگو و پایه جامعهٔ ملل و سپس سازمان ملل متحد گردید

گنگره وین:  هدف کنگره وین حل مسائل و ترسیم دوبارهٔ نقشهٔ سیاسی اروپا پس از شکست ناپلئون و تغییرات در جایگاه دولت‌های ملی اروپایی بود که با انحلال امپراتوری مقدس روم، هشت سال پیش از آن نمایان شد.

جامعه ملل :جامعه ملل یا مجمع اتفاق ملل سازمانی میان‌دولتی بود که در دهم ژانویهٔ ۱۹۲۰ در پی کنفرانس صلح پاریس (که رسماً به جنگ جهانی اول پایان داد) تأسیس شد. بعد از جنگ جهانی دوم سازمان ملل متحد تأسیس و جایگزین جامعه ملل شد. اهداف این سازمان، چنان‌که در میثاق آن آمده‌است، جلوگیری از وقوع جنگ از طریق امنیت دسته‌جمعی، خلع سلاح، و حل اختلاف‌های بین‌المللی از راه مذاکره و حکمیّت بود. ۴۲ کشور عضو مؤسس جامعهٔ ملل بودند و حداکثر تعداد اعضای آن (از ۲۸ سپتامبر ۱۹۳۴ تا ۲۳ فوریه ۱۹۳۵) به ۵۸ کشور می‌رسید.

سازمان ملل متحد پس از پایان جنگ جهانی دوم به هدف جلوگیری از جنگ در آینده جایگزین جامعه ملل شد. در ۲۵ آوریل ۱۹۴۵، ۵۰ کشور در سانفرانسیسکو تهیه پیش‌نویس منشور سازمان ملل را آغاز کردند که در ۲۵ ژوئن همان سال به تصویب اعضا رسید. از ۲۴ اکتبر ۱۹۴۵، سازمان ملل با عضویت ۵۱ کشور شروع به‌کار کرد. سازمان و روال حاکم بر فعالیت آن نشان از شرایط جهانی پس از جنگ دوم دارد…………” برگرفته از ویکی پدیا”