نوشته‌های تازه …

  • 9/مردم ایران و همسایگان شرق فلات ایران، افغانستان

    پیش زمینه

    واژه‌ها:5502 ،زمان خواندن:29 دقیقه

    سرزمینی که امروزه افغانستان نامیده میشود صحرایی است کوهستانی با دره های حاصلخیز تک افتاده، با روستاهایی پراکنده. شهر های بزرگ در نزدیکی رود هایی قرار دارند که همگی از کوه های هندوکش سرچشمه می گیرند. کوه هایی که پایه ای ترین عامل شکل دهنده جغرافیا و تاریخ شرق فلات ایران است. ستیغ این کوه ها از شرق به جلگه رود سند و هندوستان و از شمال به آسیای مرکزی و از غرب به فلات ایران چشم دارد. نیمی از باشندگان این سرزمین ها پشتون هستند و نیم دیگر شامل تاجیک ها،هزاره ها و ازبکها و بلوچ ها می باشد. اگر فرهنگ قبیله ای شماری از پشتون ها همسازی زیادی با فرهنگ قبایل شبه جزیره عربستان دارد، هزاره و تاجیک با فرهنگ آسیای مرکزی در هم بافته ای شده اند. این اقوام از تبار های گوناگون تا سده 19 میلادی، در حوزه فرهنگی و زبانی فارسی ریسته اند و بیشتر اوقات در سپهر سیاسی ایران قلمرو حکومتیِ یگانه ای با دیگر مردمان فلات بوده اند. تسخیر آسیای مرکزی توسط روسیه تزاری و نگرانی امپراتوری بریتانیا برای هند، موجب “بازی بزرگ” میان این دو قدرت استعماری شد. یکی از نتایج این تحولات شکل گیری دولت مستقل افغانستان بود، که می بایست نقش حایل میان این دو امپراتوری را بر عهده بگیرد.

    اقوام ، زبان و دین

    این سرزمین از روزگاران دور پذیرای اقوام گوناگون هندو ایرانی و ترک و مغولی بوده است. شهر تاریخی بلخ از سده های پیش از میلاد مرکز ادیان میترائی، زرتشتی ،بودایی و بعدها اسلام بوده است. همچنین قندهار از مراکز حکومتی هندو ها در شرق نجد ایران بود. “گروه عمده زبانی ،یعنی پشتونها در بخش جنوبی کشور در قوسی که قوم هزاره را در مرکز افغانستان دور می زنند، ساکن اند. از نظر فرهنگی، کمربند قومی پشتونها فرهنگ قبیله ای و بسیار سنتی بر پایه مناسبات خانواده و ساختار محلی موسوم به جرگه که نقش عمده را در حفظ بافت اجتماعی بازی کرده است. هزاره ها ساکن مرکز افغانستان محافظه کار و خانواده هسته ای و نه ایلی در آن غالب است. در شمال شهر های مزار شریف و هرات ، روستا های اطراف کمتر از کمر پشتون محافظه کار و بسته نیستند.” ص 25 طالبان

    زبان های اصلی مردم پشتو و دری است. پشتو شاخه ای از زبانهای ایرانی شرقی است که در افغانستان و مناطقی از پاکستان رایج است .از سال 1936؟ به عنوان یکی از زبان های رسمی کشور در کنار زبان دری شناخته شد. دری زبان تاریخی خراسان بزرگ است. زبان دری برای پارسی زبان کاملا قابل درک است در صورتیکه زبان پشتو چنین نیست . گفته می شود که پشتو زبانان فارسی را می فهمند.

    نگاهی به تاریخ

    نخستین اشاره به این سرزمین متعلق به دوره هخامنشی است . این ساتراپی شامل هرات،بلخ، غزنه و کابل تا پیشاور. در دوران باستان، این خطه همچون چهارراه آسیا، گذرگاه مهمی در جاده ابریشم وفاتحانی بود که می خواستند کنترل هند را در دست بگیرند، همچون کوروش بزرگ، اسکندر مقدونی، چنگیزخان و بابر.

    اقتصاد مردم این سرزمین بر کشاورزی و دامداری متکی است و گندم آبی محصول عمده آن محسوب می شود. ترجمان اجتماعیِ اقتصاد کشاورزی و دامداری ،یک جا نشینی است بهمین جهت در تاریخ این سرزمین کمتر به مهاجرات این مردمان از کشورشان بر می خوریم .این اقوام بیگانه بودند که به این سرزمین پناه آوردند. با اینهمه تجارت در شکل گیری شیوه حکمرانی نقش مرکزی را داشته است: از آنجا که از روزگار باستان سنگ های قیمتی بدخشان یکی از کالا های مهم تجاری بود و از سوی دیگر جایگاه مهم این سرزمین بر سر راه های ابریشم به چین و هند، امنیت راه های تجاری را مرکز توجه قدرت سیاسی کرده بود که می بایست به شکل فرامنطقه ای امنیت این شاهراه ها را تامین نماید . در درازای تاریخ ترجمان سیاسی این پدیده به شکل امپراتوری های فرا منطقه ای و یا به گونه ای همکاری میان امپراتوری ها تجلی نمود.

    در چنین زمینه ای تا پیش از یورش اعراب شرق فلات ایران در قلمرو امپراتوری های ایرانی بود ، هرچند که در سده سوم پیش از میلاد جانشینان اسکندر عهده دار این نقش گردید و مدتی هم کوشان ها ثبات لازم برای تجارت را فراهم ساختند .آنان خود از صحرانشینان آسیای مرکزی بودند و از دره سفلای رود سند تا مرز ایران و از سین کیانگ چین تا دریای کاسپین و دریاچه آرال را زیر فرمان خود در آوردند. تسلط ساسانیان بر امپراتوری کوشان ها هرگز نیرومند نبود. گسترش اسلام در شرق فلات ایران در اواخر قرن هفتم آغاز شد. و این سرزمین کم و بیش مسیر دیگر نقاط فلات ایران را پشت سر گذاشت.

    در دوره پایانی سده هفدهم، شرقِ افغانستانِ” آینده” و از جمله شهر کابل در گستره فرمانروایی دولت مغول های هند بود و جنوب و غرب ( شامل قندهار و هرات) در قلمرو دولت ایران و شمال تحت اختیار “خانات بخارا” بود.قوم حاکم پشتون، خود به دو دسته بخش می شد غلجایی و ابدالی. نادر شاه با پشتیبانی از ابدالی ها توان نظامی و سیاسی رقبای آنها را کاهش بسیاری داد و پس از مرگ نادر ، یکی از سرکردگان سپاه او احمد خان ابدالی خود را پادشاه خواند و شهر مشهد را هم تسخیر نمود و خود را جانشین نادر شاه خواند. و توانست از کرانه آمو دریا تا جلگه سند را به زیر شمشیر خود آورد. پس از مرگ او جانشینانش پایتخت را از قندهار به کابل منتقل نموده و نگاهی هم به پیشاور در داشتند که به مذاق انگلیس خوش نمی آمد. از سوی دیگر تسخیر آسیای مرکزی توسط روسیه تزاری و نگرانی امپراتوری بریتانیا برای هند، موجب “بازی بزرگ” میان این دو قدرت استعماری شد. در سه جنگ نیرو های زیر فرمان بریتانیا از قبایل افغان شکست سختی خوردند. یکی از نتایج این تحولات شکل گیری دولت مستقل افغانستان بود، که می بایست نقش حایل میان این دو امپراتوری را بر عهده بگیرد.

    از نیمه دوم سده بیستم با دگرگونی های سیاسی و اجتماعی، مهاجرت از شهر ها و روستاها به خارج از مرز ها پا گرفت و در پی به درازا کشیدن جنگ ها، گستره آن فزونی یافت. جنگ از سال 1979 باعث کاهش جمعیت شده است،.

    جمعیتی که شهرنشینی ضعیفی دارند و امید به زندگی در بدو تولد بسیار پایین است. نرخ بالای باروری (4.6 فرزند به ازای هر زن) نرخ بسیار بالای مرگ و میر نوزادان را جبران می کند. برای آگاهی از آمار های جدید به پیوست نگاه کنید: پیوست

    پیوند های اساطیری و فرهنگی

    جغرافیای شاهنامه

    بخش اساطیری شاهنامه با پادشاهی کیومرث، هوشنگ و تهمورٍث آغاز می گردد و”مربوط به زمانی است که ایرانی ها و هندی ها از هم جدا نشده بودند، و نکته قابل توجه این است که این حکایت تا پادشاهی فریدون اختصاص به ایران ندارد و تحول نوع بشر را از وحشیگری بسوی تمدن نقل می کند”ص28 فروغی . منتخب شاهنامه

    بدین سان روایت اساطیری شاهنامه در چار چوب سپهری جهانی آغاز می گردد که در زمان پادشاهی فریدون ،میان پسران او، /سلم،ایرج و تور/ تقسیم می شود. ایران به پسر کوچک ایرج میرسد که رشک برادران بزرگتر را بر می انگیزد که قلمروشان روم و توران است (نماد غرب و شرق). از این جا تاریخ تاریخ پهلوانی ایرانی آغاز می گردد.

    جایگاه ویژه شرق فلات ایران در جغرافیای شاهنامه

    “جغرافیای شاهنامه شامل هند و چین و روم و روس و اندلس مصر و بربر و عمدتاً ایران و توران است. اما رویداد های دوره پهلوانی بیشر در خراسان کهن و شرق فلات ایران رخ می دهد. “برای روشن شدن این ادعا مراجعه می‌کنیم به شاهنامه سخن سرای طوس. تنها در جلد اول شاهنامه از ۹۹ نام جغرافیایی، ۴۸ آن در محدوده افغانستان کنونی ویا حوالی نزدیک آن موقعیت دارد: https://jade-abresham.com/art-culture/literature/2747/

    چند نمونه : تبار گرانمایه ترین پهلوان اساطیری ایرانیان، رستم دستان ،به نریمان فرزند گرشاسب میرسد. او خود پهلوانی اساطیری است و سیستان(نیمروز)از سوی فریدون شاه به او سپرده شد. در پی به بند کشیدن ضحاک ، ولایات زابل، کابل و خراسان به قلمرو دودمان آن ها افزوده شد. از نواده او، سام نریمان و جفتش-پریدخت-دختر فغفور چین ، پسری سپید موی به دنیا آمد که پرورش او را سیمرغ افسانه ای بر بال گرفت. زال جوانی دلاور شد و دل در گرو رودابه دختر شاه کابلستان داد که از تبار ضحاک بود و از این عشق ،رستم نامدار به دنیا آمد. رستم خود نیز شیفته دختر پادشاه سمنگان شمال افغانستان کنونی- شد که نهالی چون سهراب داشت.*

    -داستان بیژن ومنیژه نیز از دیگر داستان های به نام شاهنامه است که در ایالت افسانه ای” ارمان” در جنوب آمو دریا (مرز امروزین افغانستان و تاجیکستان) رخ میدهد. روایتی از گیسوی منیژه که بیژن را از چاه می رهاند، یاد آور آویختن زال به گیسوی تهمینه!

    فردوسی و همسایگان ایران

    تبار شاهان و پهلوانان شاهنامه

    داستان ضحاک.”پادشاهی جمشید با آبادی ملک و بهروزی مردمان آغاز گشت: او رشتن و بافتن و جامه دوختن را به مردم آموخت و پس از آن از سنگ و گچ و خشت کاخ ها و ایوان ها و گرمابه ها بر آورد و پزشکی و کشتیرانی را یاد داد، و گوهر از سنگ برآورد و تختی ساخت و آن را به گوهرهای درخشنده بیاراست و جشن نوروز را برپا کرد. چون این هنر ها از وی پدید آمد خودبینی و نا سپاسی بر او چیره گشت و دعوی خدایی کرد .” ص 8 فروغی .این پادشاه فرهمند به خاطر غرور و خودبینی فرّه ایزدی را از دست به داد و بدست ضحاک کشته شد.”ضحاک تازی که او را “بیوراسب”هم می گویند پسر پادشاهی پاکدامن و نیکوکردار بنام “مرداس”بود در عربستان .ابلیس به صورت نیکو خواهان به ضحاک راه یافت و او را از راه ببرد و برانگیخت که پدر را بکشد و به پادشاهی نشیند و او نیز چنین کرد…. ابلیس کتف وی ببوسید و از جای بوسه او دو مار سیاه روئید .پس به صورت پزشک نزد ضحاک رفت و گفت داروی این درد مغز سر انسانیست که به مار خورانند تا بیارمند . پس روزی دو جوان را می کشند و مغز سر آنها را بخورد مارها میدادند.”ص9. فردوسی خون آشامی ضحاک را به جاه طلبی و فریب خوردن از ابلیس نسبت میدهد و نه به نژاد ضحاکف زیرا پدرش را پاکدین و نیکو کردار می خواند. در ادامه داستان فریدون به یاری کاوه آهنگر ضحاک را می کشد و بر تخت می نشیند و ” بیاراست گیتی به سان بهشت”. و برای سه پسر خود ، سلم و تور و ایرج، سه دختر پادشاه یمن را خواستگاری می کند. بدیگر سخن جانشینان هر سه پادشاه زاده همسران تازی بودند. این آمیزش اقوام در خاندان رستم و دیگر پهلوانان ایرانی هم ادامه یافت. سیاوش و کیخسرو نیز، مادرانی ترک تبار داشتند. فردوسی با نگاهی انسانی به همسایگان ایران زمین می نگریست و پهلوانان شاهنامه اگر می جنگیدند برای دفاع از مرز و بوم آن است و نه برای تسخیر سرزمین همسایگان. فروغی در مقدمه ای بر شاهنامه می گوید:”ایران پرستی و ایران حواهی فردوسی با آنکه در حد کمال است ، مبنی بر خود پرستی و تنگ چشمی و دشمنی نسبت به بیگانگان نیست ،عداوت نمی ورزد مگر با بدی و بد کاری ، نوع بشر را بطور کلی دوست میدارد و هر کس بد بخت و مصیبت زده باشد از خودی و بیگانه دل نازکش بر او می سوزد و از کار او عبرت می گیرد ، هیچوقت از سیاه روزگاری کسی اگر چه دشمن باشد شادی نمی کند و هیچ قوم و طایفه را تحقیر و توهین نمی نماید.”ص40

    پیوند شهر ها

    بلخ (باختر):

    شهر بلخ در جنوب آمو دریا بنا شده و امروز نام استانی است که مزار شریف مرکز آن می باشد . شهر بلخ از روزگاران گذشته پذیرای ادیان ایرانی و همسایگانش بوده است. گویند در شاهنامه آمده است که لهراسب پدربزرگ اسفندیار در این شهر میزیست و در همین شهر به دست ارجاسب تورانی اسیر گشت. زرتشت نخستین بار در شهر بلخ آئین خود را به پادشاه کیانی، گشتاسب،عرضه کرد. در همین شهر آتشکده های مهمی چون “آذر برزین” بنیاد نهاده شد.

    بلخ از مراکز عمده بودیسم بوده است. بنابر یک افسانه، بودایسم توسط بالیکا، شاگرد بودا در بلخ معرفی شد و این شهر نام خود را از او گرفته‌است.اولین ویهارا در بلخ پس از بازگشت بالیکا بعد از راهب شدن برای وی ساخته شد.نوبهار:معبد بودایی در بلخ

    رسیدم به بلخ و به خرم بهار——-همان شادمان بودم از روزگار

    به بلخ گزین شد بدان نوبهار——-که یزدان پرستان بدان روزگار

    مر آن خانه را داشتندی چنان——که مر مکه را تازیان این زمان

    افزون بر ادیان هند و ایرانی یهودیان هم این شهر را گرامی می دارند و می گویند پی از یورش پادشاه آشور به سرزمین یهودیان ، شکار از آنها به ایران و آسیای میانه کوج کردند و شهر بلخ یکی از شهر های پذیرای آنها بود .گفته می شود. “روایات اسلامی بیان می‌کنند که پیامبر ارمیا به بلخ گریخت و حزقیال در آنجا دفن شد.[۱۶] این اجتماع یهودی در قرن یازدهم مورد توجه قرار گرفت زیرا یهودیان این شهر مجبور شدند باغی را برای سلطان سلطان محمود غزنوی نگهداری کنند که برای آن مالیات ۵۰۰ درهم پرداخت کردند. طبق تاریخ شفاهی یهودیان، تیمور یک چهارم شهر را به یهودیان بلخ با یک دروازه برای بستن آن داد.” ویکی پدیا.

    اما شهر بلخ از جایگاه تمدنی مهمی نیز برخوردار است، زیرا مرکز تمدن باکتریا در دوره جانشینان اسکندر بود و در آمیزش تمدن یونانی با تمدن های ایرانی و هندی جایگاه یگانه ای دارد. در دوره عباسیان ، خانواده برمک * ،در نهاد حکومتی و شکوفائی تمدن اسلامی نقشی پایه ای داشتند ….. بلخ زادگاه تبار سامانیان هم بوده است ، از دیگر مشاهیر این شهر ، نخستین شاعر پارسی گوی زن، رابعه بلخی و مولوی

    قندهار:

    قندهار از شهر های باستانی شرق فلات ایران است، گویند اسکندر مقدونی به اهمیت استراتژیک این شهر پی برد. قندهار در مسیر چندین راه تجاری قرار داشت و مرکز قوم پشتون شمرده می شد. اعراب و سپس ترکان این شهر را تسخیر نموده و شهر را به یکی از مراکز گسترش دین اسلام بدل نمودند. احمد شاه الدرانی؟ در سده هجدهم قندهار را پایتخت خود قرار داد ، اما چندی نگذشت که کابل جانشین آن شد. در سده نوزده بریتانیا و در سده بیست روسیه شوروی قندهار را برای مدتی تسخیر کردند. مجاهدین در سال 1989 وارد شهر شدند. در اواخر سال 1994، جنبش اسلامی طالبان در شهر ظهور کرد و کنترل خود را بر بیشتر مناطق افغانستان محکم کرد.

    قندهار و یورش”افغانها” و پژواک آن در تاریخ ایران

    از هم پاشی ایران چگونه شکل گرفت؟ به دست نیروی بیگانه یا بی کفایتی شاه سلطان حسین ؟

    قندهار همچون بیشتر شهر های شرق فلات ایران بخشی از قلمرو حکومتی ایران به شمار می رفت. در عصر پایانی صفوفی، به دلیل بی کفایتی شاه سلطان حسین، ایران با بحرانی سخت روبرو شد. در این میان استان های حاشیه ای که غالبا سنی مذهب بودند از سیاست های سرکوبگرانه دینی حکومت اصفهان رنجی دوگانه می بردند. در جنوب شرقی ایران شورش بر پا شد و شاه، گئورگی گرجی، معروف به گرگین خان را به سرپرستی کرمان و نیمروز گماشت و گرگین خان که جانشین حاکم محلی قندهار به نام میرویس شده بود با خشونت و کشتار سهمگینی بر شهر فرمان راند. مردم شهر شورش کرده و گرگین خان و همراهان گرجیش را کشتند و با سپاهی نابرخوردار از سلاح های جنگی و آذوقه،به سوی اصفهان پایتخت باشکوه ایران شتافت. سپاه دولتی که روزگاری نه چندان دور در برابر عثمانی،بزرگترین نیروی نظامی آنروز جهان ایستادگی کرده بود، در برابر شمار اندک سپاه محمود قندهاری سر تسلیم فرود آورد. دورانی دهشتناک برای مردم ایران آغاز گشت که تنها به همت نادر شاه ایران از هم پاشیدگی رهایی یافت.

    شماری از تاریخ نویسان این رخداد شوم را ناشی از یورش افغان ها دانسته اند ، در حالی که در آن روزگار قندهار و هرات و بخش وسیعی از سرزمینی که امروز افغانستان نامیده می شود، بخشی از خاک ایران به شمار میرفت، با این تفاوت که مذهب آن ها سنی بود و این به کام سیاست دینی شاه سلطان حسین و اطرافیان با نفوذش خوش نمی آمد. سقوط اصفهان و در پی آن از هم پاشیدگی سپاه حکومتی کاری نبود که از دست مشتی شورشی نا برخوردار برآید. زمانی که نادر قلی سر برآورد نه از محمود و نه از اشرف نشانی باقی نماند و هرات و قندهار به نادر پیوستند و شماری از آنان سرداران سپاه او شدند، گواهی بر اینکه از جهت تاریخی درست نیست این رخداد شوم را پای افغان ها بنویسم و آنها را نیرویی بیگانه بشماریم

    کابل

    کابل در دامنه شرقی کوه های و هندوکش و در نزدیکی جلگه رود سند قرار دارد. با اینکه شهر در ارتفاع 1700 متری از سطح دریا است اما دور و بر شهر را کوه های بلندی قرار دارد و رودخانه پر آبی شهر را دو بخش می کند. این رود از دامنه شرقیِ هندوکش سرچشمه می گیرد و به سوی غرب روان می شود و پس از گذشتن از شهر کابل،جلال آباد به پاکستان وارد شده و به رودخانه سند می پیوندد. در ازای این رود بیش از 700 کیلومتر است که چهار صد کیلومتر آن در افغانستان می باشد . از گذشته بند هایی بر این رودخانه بنا شده است که آب مورد نیاز کشاورزی را تامین کرده و دهه های گذشته تولید برق هم به کاربری آنها افزوده گشته است.

    شهر به تازگی پذیرای مهاجرت مردم دیگر نقاط افغانستان بوده و جمعیت آن به بیش از 4 میلیون و دویست هزار نفر افزایش یافته است (سرشماری 2020).. شمار بیشتر باشندگان را تاجیک ها و سپس هزاره ها و پشتون ها تشکیل می دهند. از گذشته دور مردم این منطقه و همسایگان شرقی اش در پنجاب و کشمیر به گونه های مختلف زبان های ایرانی سخن می گفتند و امروزه هم زبان رایج میان اهالی پایتخت لهجه کابلی زبان دری است.

    شهر کابل از روزگار هخامنشی بخشی از ساتراپی های شرق فلات ایران بود که با یورش اسکندر به قلمرو حکومت جانشینان او افزوده شد و در ادامه همان مسیر تاریخی سرزمین های شرق فلات ایران را دنبال کرد. با این تفاوت که همجواریش با تمدن دنیای هند و قرار داشتن بر سر راه تجارت به شبه جزیره هندوستان ، کابل را،بیش از دیگر مناطق افغانستان ، تحت تاثیر فرهنگ هند قرار داد . به ویژه اینکه در سده شانزدهم کابل خاستگاه رسمی بابر ، بنیانگذار امپراتوری گورکانیان هند بود . اما این تیمور شاه درانی بود که کابل را پایتخت کشور جدید افغانستان مبدل کرد.

    : فردوسی در بیان جغرافیای قلمرو خاندان رستم چنین می گوید:

    که او راست تا هست زاولستان—همان بست و غزنین وکاولستان: زاول یا زابل، بست، غزنین و کابل شهر های کهن در شرق نجد ایران.

    هرات و جداییش از ایران

    شهر هرات ، دومین شهر بزرگ افغانستان امروز ، در نزدیکی مرز ایران قرار دارد. هرات همراه با بلخ و مرو و نیشابور چهار دُر خراسان کهن بود در سویه جنوبی آمودریا “جیحون”. یورش ویرانگر تیمور به هرات آسیب دهشتناکی زد و هنرمندان و صنعتگران و معماران هرات را به زادگاه خود ،شهر سبز برد . با اینهمه جانشینان او هرات را در سده پانزدهم میلادی دوباره به مرکز پرورش نقاشان ، معماران و موسیقیدانان بنامی کردند که آثار گرانبهایی از خود به جا گذاشتند .در آن زمان مساجد و کاخ‌های زیبا بنا شد که همچنان مایه زیبای شهر است. بایسنقر از شاهزادگان تیموری در خوشنویسی هنرمند بود و به همت او کارگاه های نقاشی و خوشنویسی در هرات به چنان شکوفا ئی دست یافت که مکتب هرات با وجود کمال الدین بهزاد در دوران خود یگانه شد. وزیر هنرپرور دیگری چون علیشیر نوایی هم در بلند آوازگی فرهنگ پارس کوشید.

    شاه عباس در هرات به دنیا آمد و سالهای نخستین زندگی را در این شهر گذرانید.

    هریرود پیوندی دیگر

    هریرود به معنی رود شتابان است و نام شهر هرات هم ریشه همین واژه است. ، هیرمند و هریرود هر دو از ارتفاعات 4000 متری هندوکش سرچشمه می گیرند. هیرمند به جنوب غربی سرازیر می شود تا دشت ماگور را سیراب کند و یاری رسان سیستان و بلوچستان باشد و هریرود هم به هرات آمده و در مرز ایران بسوی شمال می رود.” هریرود 1124 کیلومتر طول داشته و 560 کیلومتر آن در خاک افغانستان جاری است . 60 کیلومتر از طول این رودخانه ، مرز مشترک بین افغانستان و ایران را تشکیل می دهد. این رودخانه سرانجام در شنزارهای جمهوری ترکمنستان ( قره قوم ) فرو می رود.این رود دارای آبشارهای متعدد است و برای تولید نیروی برق مناسب است.”**

    جدایی

    در سده نوزدهم “بازی بزرگ” میان روس و انگلیس به جدایی هرات از ایران انجامید. پس از سقوط صفویان ، طایفه ابدالی در هرات زورمند شد،اما دیری نپایید که نادر هرات را بازپس گرفت. با از میان رفتن حکومت قدرتمند نادری ، روسیه تزاری بخش گسترده ای از آسیای مرکزی را تسخیر کرد و چشم به آبهای گرم جنوب داشت ، از سوی دیگر بریتانیا در هراس به خطر افتادن منافعش در هند بود. از آنجا که از اواسط دوران قاجاریه نفوذ روس در نظام حکومتی دست بالا را پیدا کرده بود ، حکومت قاجار نمیتوانست سدی میان امپراتوری روس و انگلیس باشد و از این روی استقلال افغانستان در جهت ایجاد مانع جدیدی در برابر روسیه در دستور کار انگلیس قرار گرفت و دولا ناتوان قاجار که پیش زمینه پیشروی روس در قفقاز و آسیای میانه را فراهم کرده بود، حال می باید شهر هرات را نیز به مدعیان استقلال افغانستان وا گذارد. کوشش های بی نتیجه محمد شاه و نایب السلطنه اش بی نتیجه ماند و در پیمان نامه های پاریس هرات رسما به افغانستان پیوست.**

    جمعیت هرات بنابر سرشماری 2021 بیش از 500 میلیون می باشد که ۸۵٪ باشندگان هرات تاجیک‌ها هستند. پس از آنان پشتون‌ها ۱۰٪، هزاره‌ها ۳٪، ترکمن‌ها ۲٪ از باشندگان هرات را تشکیل می‌دهند

    از هلمند تا هیرمند

    سفری بر روی رودخانه هلمند، رود هلمند از هندوکش تا ایران: https://www.aparat.com/v/cWd0V

    هلمند بلندترین رود فلات ایران است که 1150 کیلومتر* طول دارد و از کوه های هندوکش در 80 کیلومتری کابل، در ولایت هلمند سرچشمه میگیرد و بسمت جنوب شرقی به دشت مارگو سرازیر شده و چند شاخه ریز آب دیگر به نام ارغنداب و ارغستان به آن پیوسته و نزدیک به 70 کیلومتر به موازات مرز ایران ادامه یافته و به مرز ایران می رسد و تنها 27 کیلومتر آن با ایران شریک است . این رود در طی سده ها به دریاچه هامون می ریخته و و مخزن آب و ریه تنفسی منطقه بوده است .

    *البته آمو دریا نزدیک2500 کیلومتر است ، اما در مرز فلات ایران قرار دارد

    دریاچه هامون در رویای وصال هیرمند .

    در افسانه های اساطیری ایران باستان این دریاچه جایگاه ویژه ای در روز رستاخیز دارد و در کرانه این تالاب است که “سوشیانت” رخ می نمایاند. محلی در نزدیکی کوه خواجه امروزی که مردم سیستان در نوروز هر سال به دیدن آن می روند. در باور گذشتگان آب این دریاچه زندگی بخش است و بدین جهت زنان برای بارور شدن در این تالاب فرو میشدند. در اسناد تاریخی هم فراوانی آب این دریاچه آمده است . پس از استقلال افغانستان و به ویژه در سده گذشته حق آبه این رودخانه مورد مجادله بوده است . در کتاب خاطرات فروغی که زمانی سفیر ایران در افغانستان بود ، گزارش کاملی از گفتگو های دو جانبه و پیمان نامه ها آورده شده . شوربختانه در دهه های اخیر در نبود سیاست های مشترک میان دو حکومت در زمینه نگهداری از منابع طبیعی آب دریاچه به سختی کاهش یافته و خطر تبعات نابودی کشاورزی و دامداری افزایش یافته است. برای آگاهی بیشتر نگاه کنید به :خاطرات محمود فروغی( فرزند فروغی بزرگ) و سفیر ایران در افغانستان )از ص 167 تا 195:کوشش جهت بهبود روابط با افغانستان و پیمان نامه حق آبه هیرمند. همچنین “دریاچه هامون” در ویکی پدیا .

    سیستان ، نیمروز :در شاهنامه تا آخر دوره کیانیان ۲۹ بار کلمه سیستان و ۲۹ بار کلمه نیمروز به کار رفته است. مرکز این ولایت شهر، زرنگ (زرنج) خوانده می شد. ..بیامد به نزد یل نیمروز——خبر شد ز سالار گیتی فروز بیاراستند سیستان چون بهشت —گلش مشک سارا بدو زرخشت

    در سال ۲۵۴ هجری، یعقوب لیث صفار، دولت مستقل ایران را در شهر زرنج سیستان تأسیس کرد و زبان پارسی دری را زبان رسمی کرد

    .

    پانوشته

    ب* برمکیان رای بررسی پیشینه برمکیان باید تاریخ حضور آنان را به دو قسم تقسیم کرد؛ پیش از اسلام ودوره اسلامی. واژه برمک در بیشتر منابع قدیمی لقب عمومی متولیان معبد نوبهار بلخ می‌باشد. مسعودی به دلیل این که در عصر او برمک را لقب و عنوان عام می‌دانستند نوبهار را بیت البرامکه خوانده‌است. برخی نویسندگان نسل‌های بعدی هم پیرو راه مسعودی شدند و لقب همه متولیان نوبهار را برمک گفته‌اند. به گزارش ابن ازرق کرمانی، برمک لقب متولیان نوبهار بوده که نسل در نسل این منصب را در دست داشتند.

    **-هریرود از رودهای مهم و بزرگ حوزه آمو است که از ارتفاع تقریبا 4000 متری ارتفاعات لعل و سرجنگل در ولایت غور سرچشمه می گیرد و از به هم پیوستن دو رود، در نزدیکی قریه ی ” شینیه دولتیار ” به وجود می آید. هریرود از شرق به غرب به طول 400 کیلومتر در بین رشته کوههای سفید کوه و سیاه کوه جریان می یابد. و در غرب شهر اوبه ( هرات ) به شعبه بزرگ خود بنام رود تگاوایشان می پیوندد و پس از عبور از اراضی کوهستانی جنوب شهر هرات می گذرد و به اسلام قلعه می رسد. از اینجا به بعد مسیر شمال را در پیش می گیرد. نام‌های هری و هریوا که نام‌های باستانی هرات هستند از نام این رودخانه گرفته (واژه هرَی از زبان ایرانی باستان هَرَیو آمده که به معنی «پُرشتاب» است.)

    ه شده‌اند.

    منابع

    Larousse

    https://www.larousse.fr/encyclopedie/pays/Afghanistan/1041

    https://fr.wikipedia.org/wiki/Afghanistan

    پیوست

    آمار در رابطه با افغانستان جمعیت: 40,099,462 سکنه. (2021)تراکم: 47 نفر در هر کیلومتر مربع سهم جمعیت شهری (2022): 26%ساختار جمعیت بر اساس سن (2022):● زیر 15 سال: 43%● 15-65 سال: 55٪● بالای 65 سال: 2%میزان زاد و ولد (2022): 36 ‰میزان مرگ و میر (2022): 7‰میزان مرگ و میر نوزادان (2022): 45‰امید به زندگی (2022):● مردان: 59 سال● زنان: 65 سال

    پیوست 2 : گاهشمار تاریخ

    اولین تهاجمات: از قرن ششم قبل از میلاد. قبل از میلاد تا قرن ششم پس از میلاد قبل از میلاد مسیح.
    قرن 6 قبل از میلاد پس از میلاد حمله داریوش اول ایرانی به منطقه.328 قبل از میلاد پس از میلاد اسکندر مقدونی یونانی به نوبه خود به منطقه حمله کرد. قرن دوم و یکم قبل از میلاد پس از میلاد تهاجمات سکاها، اشکانیان و کوشانی های بودایی . قرن پنجم و ششم پس از میلاد هون‌های هفتالیتی یا هون‌های سفید

    اسلام: قرن هفتم تا قرن شانزدهم
    اعراب قرن هفتم دین اسلام را وارد آسیای مرکزی کردند
    اوایل قرن یازدهم میلادی، ترک ها در زمان سلطان محمود غزنین، افغانستان را به طور موقت مرکز هژمونی و تمدن اسلامی قرار دادند.
    اوایل قرن سیزدهم مغول های چنگیز خان به افغانستان حمله کردند و تیمور لنگ (یا تیمور لنگ) آن را در پایان قرن چهاردهم ضمیمه کرد.
    در آغاز قرن شانزدهم بابر (یا ظهیرالدین محمد) از پایگاه های خود در کابل در هند امپراتوری ایجاد کرد.

    اولین سلسله های افغان: قرن 18 و 19
    1747 پشتونها در زمان احمدخان اولین سلسله مستقل افغان را تاسیس کردند.
    1834-1863 دوست محمد (امیر کابل) سلسله دوم را تأسیس کرد.
    (1880-1901 عبدالرحمن خان اولین کسی بود که موفق شد کنترل واقعی را بر کل کشور اعمال کند.

    قرن 19: بازی بزرگ افغانستان بین روسیه و امپراتوری هند بریتانیا
    18421838- 1842 در برابر گسترش سرزمینی روسیه بسوی هند،  نخستین جنگ بریتانیا در افغانستان آغاز گشت. در سال 1842 نیروی نظامی بریتانیا در افغانستان از میان رفت.
    1878-1880 جنگ دوم افغانستان: ژنرال رابرتز کابل را فتح کرد و قندهار را آزاد کرد.
    معاهده 1907 انگلیس و روسیه که به افغانستان خودمختاری می دهد
    1919 جنگ سوم افغانستان: این کشور استقلال خود را به دست می آورد که با معاهده «راول پندی» در سال 1921 مشخص شد.

    1907- قرار روس و انگلیس در پاریس به فغانستان  خودمختاری داد.

    پادشاهی افغانستان: 1926-1973
    1926 پادشاهی توسط امیر امان الله تأسیس شد
    1929/01/14 استعفای امان الله مسلمانان سنت گرا قدرت را به دست می گیرند. وضعیت آنارشیک
    16/10/1929 ژنرال محمد نادرشاه به پادشاهی رسید
    1933 نادرشاه درگذشت. محمد ظاهر شاه به عنوان پادشاه افغانستان اعلام شد
    1939-1945 افغانستان در طول جنگ جهانی دوم بی طرفی خود را حفظ کرد
    1953 محمد داوود (1908-1978)، پسر عموی پادشاه، نخست وزیر شد و با کمک شوروی برنامه نوسازی اقتصادی و اجتماعی را ایجاد کرد.
    1963 مخالفان داوود را به استعفا وادار کردند و سلطنت مشروطه برقرار شد. احزاب سیاسی ممنوع است.
    1965 ایجاد حزب دموکراتیک خلق افغانستان، طرفدار کمونیست و طرفدار شوروی

    ……….

    پیوست 3 .شاهنامه. …اینان نمایندگان نخستین افراد انسانی هستند و از این رو تعلق به کل بشریت دارند و سازندگان تمدن قلمداد شده‌اند، چنان‌که پس از این سه، جمشید نیز از آهن جنگ‌افزار می‌سازد و زر و سیم از کان می‌آورد و کشتی می‌سازد و مصنوعات دیگری اختراع می‌کند. در روزگار پادشاهی جمشید نیز نامی از ایران برده نمی‌شود، مگر در اواخر روزگار او که ضحاک در صحنه شاهنامه ظاهر می‌شود و خواننده درمی‌یابد که دو سرزمین وجود دارد: ایران و کشور تازیان که با عنوان کنائی دشت سواران نیزه‌گذار از آن نام برده می‌شود، و آنگاه که جمشید در مقابل پروردگار ناسپاسی می‌کند و فر یزدان از او می‌رود و مردم از وی روی می‌گردانند و به سوی ضحاک می‌روند، عنوان شاه ایران زمین نخستین بار مطرح می‌شود.

    برخی از پژوهشگران، ایران در اندیشهٔ فردوسی را بدون مرز جغرافیایی و نژاد و قوم انگاشته‌اند. به‌باور ایشان ایران در شاهنامه شکلی از فرهنگ است که نگاه جهانی دارد و شرق و غرب را هم در بر می‌گیرد. در این تقسیم‌بندی، توران شرق جهان، روم غرب جهان و ایران مرکز جهان است. در نقشه‌های اسلامی که مکه در مرکز جهان بوده، صحرای عربستان نیز جزو قلمروی ایران بزرگ در نظر گرفته می‌شده‌است. به گفته این پژوهشگران، ایران یک جغرافیای زمین‌شناختی نیست، بلکه یک جغرافیای معرفتی است و معنای مرکز بودن در زمین، معنای سیاسی و جوهری دارد. فریدون، پادشاه بزرگ ایران بر ضحاک پیروز شد، تا آن زمان پادشاهان شاهنامه که پادشاه ایران هستند در واقع پادشاهان جهان هستند. در زمان فریدون به دلیل گسترش جهان و افزایش جمعیت، دیگر با یک پادشاه نمی‌شد جهان را اداره کرد. فریدون سه فرزند به نام‌های سلم، تور و ایرج داشت که مقرر شد زمین را بین سه فرزندش تقسیم کند. در این بین پادشاهی بر سرزمین مرکزی بسیار رشک برانگیز تر است. فریدون بین فرزندانش ایران را به ایرج می‌دهد و توران را به تور می‌دهد که نماد شرق است و روم را به سلم که نماد غرب است، تقدیم می‌کند.[۱]

    از تخارستان که به سوی جنوب، به سرزمین‌هایی منتهی می‌شود که تحت فرمانروایی از تخارستان که به سوی جنوب، به سرزمین‌هایی منتهی می‌شود که تحت فرمانروایی خاندان سام بود. منوچهر پادشاه پیشدادی که پس از فریدون به پادشاهی می‌رسد، فرمانروایی کابل و زابل و مای و هند و سرزمینهای میان دریای چین تا دریای سند و سرزمینهای میان زابلستان تا بست را به سام می‌دهد. مرکز فرمانروایی خاندان سام، زابلستان و سیستان است و به خصوص خاندان سام جایی اقامت داشتند که در کنار رود هیرمند بود. زابلستان و سیستان در روزگار فردوسی به سرزمین هایی اطلاق می‌شد که امروزه بخش اعظم افغانستان را تشکیل می‌دهد.

    پیوست 4. حاجی میروَیس‌خان هوتک یا میرویس خان نیکه (۱۰۸۶ تا ۱۱۲۷ ه‍.ق / ۱۶۷۳–۱۷۱۵ م) از افغانان غل‌زایی (غلجایی) و بنیانگذار پادشاهی هوتکیان بود. او در قندهار تولد یافت، پدرش سلیم خان (خالم خان پشتون) و مادرش نازو انا دختر یکی از خانهای عشیره توخی بود. وی در اواخر دولت صفویه بخاطر جور و ستم گرگین‌خان گرجی علیه دولت ایران آن زمان شورید. در ابتدای کار کلانتر قندهار بود اما هنگامی که دولت ایران حکومت قندهار را در سال ۱۱۱۹ ه‍.ق به گرگین‌خان گرجی سپرد میرویس که مورد سوء ظن حاکم واقع شده بود به اصفهان تبعید شد. در اصفهان میرویس به ضعف دولت صفوی پی برد و با دسیسه‌ای بزرگان دربار شاه را نسبت به گرگین‌خان بدگمان ساخت و سپس به بهانهٔ زیارت مکه از شاه اجازهٔ سفر گرفت. در آنجا از علمای سنت فتوا گرفت که محاربه با شیعیان موافق احکام شرع است. پس از بازگشت به اصفهان در ۱۱۲۱ ه‍.ق / ۱۷۰۹ م. اجازه یافت که به قندهار برگردد. افغانان غلجایی قندهار از ستمگری‌های گرگین‌خان گرجی، حاکم شهر به ستوه آمده به اغوای[۱] میرویس غلزایی کلانتر شهر بر سر او ریخته وی را کشتند. پس از کشته گرگین‌خان، افغانان همگی نیروهای پادگان شهر را از دم شمشیر گذرانیده پرچم مخالفت برافراشتند. شاه سلطان حسین صفوی هنگامی از خواب بیدار شد که کار از کار گذشته بود. قندهار سر از فرمان دربار صفوی پیچیده، میرویس به حاکمی شهر رسیده بود. چون یک سال از این میان گذشت، شاه سلطان حسین پس از اینکه با فرستادن نمایندگان خود از تسلیم میرویس و فرمانبرداری غلزایی‌ها ناامید شد و کیخسروخان گرجی، برادرزاده گرگین‌خان را با ۳۰ هزار سپاهی، به خونخواهی عمویش و سرکوبی میرویس فرستاد. کیخسروخان پس از یکسال محاصرهٔ شهر، کاری از پیش نبرد و تنها کاری که توانست انجام دهد این بود که عبدالله خان پسر حیات سلطان ابدالی را که در خاک هند به سر می‌برد، به فرماندهی افغانان شمالی برگماشته و در این اندیشه بود که به کمک او به شهر تاخته کار میرویس را بسازد؛ ولی در این گیرودار کسان میرویس او را غافلگیر نموده، کشتند و از همه سپاهیانش تنها ۷۰۰ تن توانستند جان سالم به در برند.