فهرست
پیش در آمد
برپائی جمهوری سوم ، نه حاصل انقلاب بلکه نتیجه شکست سنگین امپراتوردر جنگ با پروس در سال 1870 بود ، مردم فرانسه بار دیگر با پرسشی بنیادین روبهرو شدند: چه ساختار سیاسیای باید جایگزین فرمانروایی پادشاهی شود که نه آرامش سیاسی پدید آورد و نه آبروی ملی را پاس داشت؟ جمهوری سوم، در آغاز چون راهکاری موقتی و ناگزیر پدیدار شد، اما اندکاندک به ساختاری پایدار بدل گشت و نزدیک به هفتاد سال شالودهٔ سامان سیاسی فرانسه را شکل داد
این جمهوری که در دل بحران زاده شد، کوشید از دل ویرانههای جنگ و نابسامانی، طرحی نو برای دولتـملتِ نوین بر پایهٔ مردمسالاری، خردگرایی و جدایی دین از حکومت دراندازد. با اینهمه، تاریخ جمهوری سوم فرانسه، روایتی ساده و یکدست از پیشرفت نیست؛ بلکه سرگذشتی است آکنده از کشمکشهای درونی، چالشهای هویتی، ناسازگاریهای طبقاتی، و تنشهای ایدئولوژیک.
در این نوشتار، خواهیم کوشید چهرهٔ چندلایه و پرفراز و فرودِ جمهوری سوم را از خلال بررسی روندهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و جهانی آن بازشناسی کنیم؛ از بنیاد نهادهای مردمسالار و گسترش آموزش همگانی گرفته تا کشاکش میان جمهوریخواهان تندرو و هواداران پادشاهی، از نقش ارتش در سیاست و ماجرای دریفوس تا گسترش فرمانروایی استعماری در سرزمینهای دوردست. این نوشتار، با رویکردی سنجشگرانه، نه تنها به بازخوانی گذشته میپردازد، بلکه میکوشد از دل آن، پرسشهایی دربارهٔ ماهیت مردمسالاری، نوگرایی و جمهوریخواهی در فرانسه و فراتر از آن، پیش بکشد.



پیام دولت موقت دفاع ملی در آستانه به قدرت رسیدن:
«ما نمایندهٔ یک حزب خاص نیستیم، بلکه دولتِ دفاع ملیهستیم. تنها آرمان و خواست ما، رهایی میهن است؛ از راه همبستگی ارتش و ملت، که گرداگرد نمادی پرافتخار گرد آمدهاند؛ همان نمادی که هشتاد سال پیش اروپا را به عقب نشاند. امروز نیز، همچون آن روزگار، جمهوری بهمعنای پیوند ناگسستنی ارتش و ملت در دفاع از پاریس است.»
گذار ازامپراتوری دوم به جمهوری سوم
فروپاشی امپراتوری دوم فرانسه در سال 1870 یکی از نقاط عطف تاریخ معاصر این کشور است. این فروپاشی نه صرفاً نتیجه شکست نظامی در برابر پروس، بلکه حاصل ضعفهای ساختاری رژیمی بود که مشروعیتش را بر موفقیتهای گذشته بنا نهاده بود.امپراتوری ناپلئون سوم، که به واسطه کودتایی در1851 قدرت را قبضه کرده و با رأیگیری همگانی خود را امپراتور خوانده بود، در برابر نخستین بحران جدی نظامی فروریخت. اسارت ناپلئون سوم در سدان و تسلیم ارتش فرانسه، مشروعیت پادشاهی را بهکلی از میان برد
جمهوری سوم در بستر جنگ با شکست و دستگیری ناپلئون سوم متولد شد . دو روز پس از دستگیری امپراتور، جمهوری خواهان از بالکن شهرداری پاریس به مردم گرد آمده در میدان شهرداری ، سرنگونی رژیم امپراتوری و تشکیل نظام جمهوری را اعلام نمودند. در پی آن لئون گامبتا، یکی از سران جمهوری خواه،دولت موقت دفاع ملی را تشکیل داد که نخستین وظیفه اش سازماندهی مقاومت در برابر پیشرفت ارتش پروس بود. در برابر پیشروی ارتش پروس و محاصره پاریس ، رئیس دولت موقت برای سازماندهی مقاومت مجبور شد با بالن(مونگولفیه) از فراز سر سربازان پروسی گذشته و رهسپار جنوب فرانسه شد. اما ارتش پروس برتری نظامی داشت وشمار زیادی از سرزمین های فرانسه تسخیر کرد. در پی شکست نظامی و زمزمه مذاکرات صلح، بخش زیادی از مردم پاریس در مارس 1871 دست به شورش زدند و حکومتی انقلابی به نام کمون پاریس تشکیل دادند که با سرکوب شدید نظامی و کشته شدن 20 هزار نفر خاتمه یافت،(این رخداد شکاف ژرفی میان جمهوریخواهان میانهرو و سوسیالیستهای انقلابی ایجاد کرد) . سر انجام ، جنگ با امضای معاهده فرانکفورت در مه1871 پایان یافت. فرانسه مجبور به پرداخت غرامت سنگین و واگذاری آلزاس و لورن به آلمان شد. این تحقیر ملی روحیهی “انتقام” را در جامعه فرانسه ایجاد کرد.



دولت لرزان و تنش میان جریان های سیاسی
در انتخابات فوریه 1871، اکثریت مجلس به سلطنتطلبان (اُرئالیستها و لژیتمیستها) رسید. آنان به دنبال بازگرداندن سلطنت بودند، اما اختلافات درونی و تن ندادن کاندیدای پادشاهی، کنت دو شامبور **، راه را برای جمهوریخواهان هموار کرد.
نخستین رئیس دولت جمهوری “آدلف تیه”، پادشاهی خواه بود (1871-1873). او به همراه چند تن از سران جمهوریخواه در پی ایجاد یک تفاهم فرا گیر برای استوار کردن یک ساختار سیاسی پایدار بر آمد. در گام نخست با تدوین چند قانون ساده که به تصویب مجلس رسید خط مشی دولت را تعیین کردند و تدوین قانون اساسی را به آینده واگذار نمودند. افزون بر اشغال نظامی بخشی از کشور، دولت از سوی جناح های افراطی زیر فشار بود: افراطی های اقتدار طلب در میان پادشاهی خواهان و بناپارتیست ها در پی سرنگونی دولت بودند، تندرو های انقلابی هم که نتوانسته بودند امپراتوری را واژگون نمایند، در صدد بر پا کردن شورش برای سرنگونی دولت بورژوا یی جمهوری بودند. سران دولت ( گامبتا، تییر، ژول فری…) با تکیه بر تجربیات انقلاب های 1830 و 1848 در پاریس به جای انتخاب یک فردمقتدر در پی ساماندهی ساختار سیاسی متناسب با زمانه خود برآمدند . دولت جدید از وعده های بلتد پروازانه انجام نشدنی اجتماعی و اقتصای پرهیز کرد و به منظور جلوگیری از فشار انقلابیون پاریسی، مرکز قدرت را از پاریس دور کرده به شهر ورسای**برد و بدین ترتیب دسترسی به اسلحه خانه ها را برای شورشیان پاریسی دشوار کرد و در هفته خونین مارس توانست بر قیام کمونارد ها پیروز گردد.



با اینهمه تا سال1875، فرانسه در وضعیتی گذار بهسر میبرد؛ نه پادشاهیای احیا شده بود و نه جمهوریای نهادینه. با انتخاب مارشال ماکماهون به ریاست جمهوری، جناح محافظهکار قدرت را در دست گرفت، اما باز هم ناتوان از بازسازی پادشاهی. در همین حال، جمهوریخواهان میانهرو چون ژول فِری و لئون گَمبِتا، گامبهگام نفوذ خود را گسترش دادند.
در سال1879، برای نخستین بار، یک جمهوری خواه، ژول گروی، به پست ریاست جمهوری انتخاب شد او با کاهش اختیارات قوه اجرائیه ، توازن نسبی میان نهاد پارلمان و نهاد اجرائی به وجود آرود، زمینه این روند در اواخر امپراتوری دوم( 1865) با تشکیل مجلس سنا و افزایش نقش پارلمان در نظام سیاسی فراهم شده بود، اما این بار پارلمارن در کنار دولتی قرار می گرفت که زیر نظر پارلمانِِ جمهوری بود و نه تحت نظر امپراتور. قدرت اجرایی فرو کاهید و رئیسجمهور نقشی نمادین یافت. مجلس نمایندگان قدرت اصلی را در اختیار داشت، گرچه نبود احزاب سیاسی منسجم موجب بیثباتی دولتها میشد.
آموزش و پرورش ، سنگ بنای نظام جدید
با ابتکار ژول فِری، وزیر آموزش، اصلاحات بنیادینی در آموزشوپرورش انجام شد: مدرسه ابتدایی اجباری، رایگان و سکولار شد (قوانین1881 و 1882). هدف آن، پرورش شهروندانی با سواد و آگاه به آزادی های فردی و اجتماعی بود که سازندگان فرادی جامعه و میهن بودند. نماد های جدید چون نیم تنه ماریان( نماد مام میهن)، سرود ملی و پرچم در کنار شعار ” آزادی،برابری، برادری” بر سردر همه مدارس و بنا های عمومی قرار گرفت. این سیاست، سنگبنای فرهنگ جمهوریخواه شد و جایگاه کلیسا را در آموزش تضعیف کرد.



گسترش آموزش رایگان با گفتمان لائیسیته در هم تنیده بود. بر خلاف جمهوری دوم که امتیازات زیادی را به دستگاه کلیسا واگذار کرده بود، جمهوزی سوم در برابر امتیاز خواهی این دستگاه بسیار استوار بود و در حقیقت مواضع ضد کلیسا ، به یکی از شاخص ترین عوامل همبستگی جمهوریخوان بدل گردید. نه تنها دست کلیسا از آموزش و پرورش کوتاه شد ،بلکه نهاد های مذهبی از دریافت بودجه عمومی سهمی نداشتند. این روند(در سال 1905) به جدائی دین از دولت انجامید. در همین راستا دیگر ادیان هم با آزادی کامل می توانستند به امور پیروان خود رسیدگی کنند بدون اینکه از امتیاز ویژه ای بر خوردار باشند . فشار بیرونی بر دستگاه کلیسا موجب افزایش قدرت جناح اصلاح طلب کلیسا شد که خواستار همسازی با نظام جمهوری بود و سرانجام به همزیستی و همکاری این دو نهاد اجتماعی انجامید و کلیسا جایگاه جدید خود را پذیرفت.
دوران خوش جمهوری “بل اپوک”
الف-گسترش اقتصادی
پس از جنگ 1870، فرانسه توانست در دوره کوتاهی غرامت سنگین ِ تحمیلی آلمان را پرداخت نماید که این خود نشانه ای از قدرت اقتصادی کشور به جا مانده از رژیم پیشین بود . رشد اقتصادی منظم اما کندتر از آلمان و بریتانیا تا جنگ جهانی اول ادامه یافت. زیر ساخت های شبکه حمل ونقل با شبکه راهآهن گسترش یافت و سراسر کشور را به هم پیوند داد. توسعه جادهها، کانالها، بنادر و تلگراف باعث تسهیل تبادلات اقتصادی و توان بخشی به وحدت ملی شد.
بخش صنعت کشور دز زمینه های گوناگون چون فولاد سازی ، شیمی و نساجی .. گسترش یافته و مدرن شد. اما بر خلاف آلمان ،در این دوره بنگاه های کوچک و متوسط در فرانسه غالب بودند . بیشتر صنایع در شمال ، شرق متمرکز شده بود ، درحالیکه جنوب و غرب عمدتا کشاورزی همچنان ستون اقتصاد بود و در کل نیروی کار شاغل در کشاورزی در ابتدای سده بیستم حدود 40% نیروی فعال در کشور بود. اصلاحات آهسته اقتصادی و به ویژه آموزش و نظام وظیفه روستائیان ره به نظام جمهوری وفادار نمود.
در زمینه بانکداری ، بانک ها و بنگاه مالی گذشته گسترش زیادی یافتند و شمار بیشتر ی ار مردم علاقمند به پی انداز دربانک ها شدند .هرچند سرمایه مالی فرانسه شکل گرفت ، اما تمرکز سرمایه نسبت به آلمان و انگلستان همچنان محدود بود.
تجارت هم در این دوره با گسترش بازار های مستعمراتی فرانشه به شکوفائی اقتصادی فرانسه کمک شایانی کرد. در همین زمان، جمهوری سوم سیاستی استعماری را دنبال کرد. پس از ناکامیهای دوره ناپلئون سوم، فرانسه در آفریقا، هندوچین، ماداگاسکار و تونس دست به فتوحات زد. این سیاست با شعار “ماموریت تمدنساز” توجیه میشد، اما در عمل بر منافع اقتصادی و رقابتهای ژئوپولیتیک استوار بود. برخی از چپگرایان مانند کلمنسو و ژورس با آن مخالف بودند………..در صحنهی بینالمللی، فرانسه با تشکیل اتحاد سهگانه با روسیه و بریتانیا ( که منجر به ضربه شدید بر ایران شد!)در برابر قدرت آلمان موضع گرفت. رقابت با آلمان، بهویژه در بحرانهای مراکش (1905-1911)، تشدید شد. کشور در آستانه جنگی بزرگ قرار گرفت.
اگر چه جمهوردی سوم هم بر سنت رژیم های پیشین ، گسترش روشن اندیشی و تمدن را در مستعمرات بزرگ جلوه می داد، اما آنچه نعیین کننده اصلی سیاست خارجی و تجارت فرانسه در این دوره فود همانا رقابت با دیگر کشور های سرمایه داری در اروپا برای تصاحب بیشتر سرزمین های جدید بود که به جنگ جهانی نخست انجامید.( سیاست مستعمراتی فرانسه را در مقاله ای دیگر وامی کاویم)
ب-تحولات اجتماعی
فرانسه شاهد رشد شهرنشینی، افزایش سواد عمومی، شکوفائی مطبوعات و گسترش فرهنگ همگانی بود. ارتش، از طریق نظام وظیفه، به عامل یکپارچگی ملی بدل شد. با این حال، نابرابریهای اجتماعی پابرجا ماند و زنان از حقوق سیاسی محروم بودند.
با دخالت دولت در امور اجتماعی ، قوانین جدیدی تصویب شد که تا حدودی از سختی زندگی کارگران و نابرابری های اجتماعی می کاست، از جمله یکروز تعطیلی هفتگی( 1906) محدودیت کار کودکان ، بازنشستگی کارگران(1910). بدینگونه با تصویب قوانین مربوط به کار، قراردادها از حوزه خصوصی خارج و در چارچوب قانونی قرار گرفت .
دولتهای این دوره ،از جمله به رهبری کلمنسو، سیاستهایی برای بهبود وضعیت کارگران اجرا کردند: محدود کردن کار کودکان، تقویت حقوق کارگران، ایجاد پایههای اولیه تأمین اجتماعی. اما جنبش کارگری (بهویژه سندیکای CGT) همچنان نسبت به جمهوری بدبین بود.ج) جامعهای در حال دگرگونید) توسعهی امپراتوری
چالش های دموکراسی
بحران های سیاسی در این دوره چون ادوار گذشته دو سویه داشت ، جریان های سیاسی اقتدارگرا ی سنتی و همچنین بناپارتیست ها *** چپگرایان تندرو و آنارشیست ها که خواستار سرنگونی دولت سرمایه دار بودند.
بخش مهمی از پادشاهی خواهان در رزیم جدید نقش کلیدی داشتند . بتدریج بخشی از آنها در سیستم حذب شدند و بخش کوچکتری همچنان در پی “بازسازی= رستوراسیون” پادشاهی بودند و به چند شبه کودتا شکست خورده دست زدند.
بناپارتیست در اواخر رژیم گذشته گرایش پالمانتاریستی در بین شان رشد کرده بود، اما پس از سرنگونی امپراتوری بیشتر بسمت اقتدارگرائی فردی و رفراندم به جای پارلمان تمایل یافته هکچنان پشیبان ارتش بودند
ما در اواخر دهه هشتاد راست افراطی خود را جریانات بولانژیست*5 و “اکسیون فرانسه” نمایان کرد. پایه مشترک این جریانات بر چند ایده متکی بود جمهوری ستیزی، یهودی ستیز ی ، پیوند با کاتولیسسم سنتی و ضدیت با دولت و پارلمان . آنها درجامعه فرانسه نفوذ فرهنگی و سیاسی قابلتوجهی داشتند و هوادارانشان در ارتش، کلیسا، دستگاه قضایی و طبقات بورژوا نفوذ داشتند



در دورهی جمهوری سوم فرانسه (۱۸۷۰–۱۹۱۴)، در کنار نیروهای جمهوریخواه، چپگراها و آنارشیستها، جناحهای محافظهکار و راستگرا نیز نقش پررنگی داشتند. این نیروها شامل سلطنتطلبان (مونارشیستها)، بناپارتیستها و راست افراطی بودند که هرکدام بهگونهای با نظام جمهوری مخالفت میکردند. در ادامه به بررسی این سه جریان میپردازیم:
چپگرایان تندرو و آنارشیست ها: پایه فکری این جریانات بر این اصل قرار داشت که دولت ابزار حاکمیت طبقه سرمایه دار است و راه حل را ،از میان بردن جمهوری بورژوائی میدانستند. آنها در میان کارگران (به ویژه در پاریس) هواداران زیادی داشتند. از اقدامات مهم آنارشیست ها: بمب اندازی به داخل پارلمان( ) و ترور سعدی کارنو، رئیس جمهور فرانسه در سال 1894 .
بحران های اجتماعی سیاسی
فساد در ارکان نظام
در سال 1892۲، رسوایی مالی شرکت کانال پاناما، فساد گستردهای را فاش کرد که دامان نمایندگان مجلس و مطبوعات را گرفت. این ماجرا اعتماد عمومی به نهادهای جمهوری را تضعیف کرد و زمینهساز رشد افکار ضد یهود و ضد پارلمانی شد.
ماجرای دریفوس (1894-1906)
محکومیت ناعادلانه آلفرد دریفوس، افسر یهودی ارتش، به جرم خیانت، یکی از بزرگترین بحرانهای سیاسی و اخلاقی جمهوری بود. پس از افشای بیگناهیاش توسط روشنفکرانی چون امیل زولا، این ماجرا به دوگانگی عمیق جامعه انجامید: جمهوریخواهان آزادیخواه در برابر ملیگرایان و ضدیهودیان. این بحران، جمهوری را به چالشی اخلاقی کشاند. در نهایت، با تبرئه دریفوس در ۱۹۰۶، قانون و عدالت پیروز شد، اما شکاف اجتماعی پابرجا ماند.



پانوشته
آدولف تیه، که در جرگه پادشاهی خواهان به شمار میرفت که مجلس نمایندگان او را به ریاست دولت منتسب نمودند. آدلف تیه معاهده فرانکفورت را مبنی بر شکست فرانسه پذیرفت. این امر به شورش مردم پاریس انجامید که با رهبری چپ های افراطی در پی ایجاد دولتی با ایده های سوسیالیستی بود. این حکومت ضد کلیسا و ضد پارلمان بود. دولت ورسای به رهبری آدولف تیر، کمون **را سرکوب کرد و حدود ۲۰ هزار نفر کشته شدند. این واقعه شکاف عمیقی میان جمهوریخواهان میانهرو و سوسیالیستهای انقلابی ایجاد کرد
**کنت دو شامبور ، کاندیدای پادشاهی خواهان حاضر نشد پرچم سه رنگ فرانسه را بپذیرد و همچمتم خواهان پرچم سفید پادشاهان رژیم گذشته بود، نتیجه اینکه تنش میان هوادارن نظام پادشاهی افزوده شد و ” آدلف تیر” که خود پادشاهی خواه بود گفته معروفش را بیان نمود:” جمهوری کمتر موجب دو دستگی مردم می شود”
***جنبش بولانژه (1877-1889)
ژنرال بولانژه، شخصیتی محبوب، با شعارهای ملیگرایانه، ضد پارلمانی و ضد سیستم، تهدیدی واقعی برای جمهوری بود. او حمایت سلطنتطلبان و بخشی از کارگران را جلب کرد. اما از کودتا خودداری کرد و تبعید شد. این بحران، شکنندگی جمهوری را آشکار کرد، هرچند در نهایت به تثبیت آن انجامید
مراجع





