آمو دریا مرز میان افغانستان و تاجکستان را طی کرده وارد ترکنستان می شود و به دریاچه  روبه خشکی اورال ومیریزد.

                                                  آنکه ناموخت از گذشت روزگار                    هیچ نآموزد ز هیچ آموزگار . رودکی*

 

در گشت و گذار تاریخی در شرق  فلات ایران بار ها  از آمودریا و سیردریا/ جیحون و سیحون  سخن به میان آمد .  امروزه این مناطق را با نام اکثریت باشندگان آن ، تاجیکستان و ازبکستان  می خوانیم .، همسایگانی که در تاریخ ما نقش مهمی داشته اند  و اشاره ای مختصر به این پیوند ها  روشنگر بخش هایی از تاریخ ایران است . بسیاری از  باشندگان  کناره شمالی آمو دریا  که در شهر ها ی سمرقند ، بخارا و خوارزم زندگی می کنند ، از بازماندگان قبایل هند و ایرانی هستند و از جهت اساطیری ، تاریخی ، زبان و فرهنگ  نزدیکی زیادی با مردم ایران دارند . فارابی ، پورسینا ، بیرونی ، خوارزمی  و رودکی و ده ها دانشمند و شاعر پارسی گو از این خطه بر خواسته اند . این سرزمین مرکز نوزایی زبان و فرهنگی ایران در  فارسی در دوره پس از اسلام است که در عهد قاجار  روس ها آن را از ایران جدا نمودندو خط سیریلیک و زبان روسی را جایگزین  زبان رایج  اهالی کردند تا جایی که مردمان  مجبور بودند  شعر رودکی و آثار متفکران و دانشمندان گذشته را به روسی بخوانند.

سالهای پیش من چند سفر به این کشور ها داشتم و خلاصه ای از یادداشت های سفر را را در زیر می آورم:

فهرست

بخارا شهر سیاوش

 

 سمرقند وبخارا از شهرهای مهم در راه ابریشم است که در ادامه دره زرافشان * و در شمال آمو دریا و در سرزمین باستانی سغد  قرار دارد . بخارا ، تبعیدگاه سیاوش ، تختگاه سامانیان و از مرکز عمده رنسانس  زبان و فرهنگ  فارسی است.

داستان بنای بخارا  با افسانه آمیخته است ،شماری بنیاد  انرا به افراسیاب و برخی نیز به سیاوش منسوب می کنند . گویا گور افراسیاب در کنار  دروازه  معبد  بر در شهر بخارا بوده است و ابوالحسن عبدالرحمان نیشابوری  آرامگاه سیاوش را نیز در بخارا کنار دروازه غوریان دانسته است.

ملا نصرالدین و خرش در میدان کنار حوض بخارا
ملا نصرالدین در آسیای مرکزی ، فلات ایران و ترکیه شخصیتی داستانی رایجی است و هر کس او را متعلق به خود می داند!

 

 

خون سیاوش به فرمان افراسیاب در این محل به زمین ریحت

 

استخری از دروازه  نو بهار  یاد کرده که بی گمان پرستشگاه بوداییان بوده است. ترشحی /نویسنده تاریخ بخارا/ ضمن شرحی پیرامون نواحی وابسته به بخارا  از حصار بزرگ واستوار ان یاد کرده است  که از قدیم  جای پادشاهان بوده و گویا  ساسانیان آنرا بنا کرده اند. بخارا در دوره هخامنشیان جزیی از ساتراپ نشین سغد بوده است. هر چند که اسکندر سغد را تسخیر نمود  ،  اما تسخیر بخارا بدست او روشن نمی باشد.  در دوره ساسانیان  بهرام پنجم این شهر  را به عنوان مرز با ترکان برگزید و برجی بر فراز ان ساخت. شهر بخارا در برابر یورش  اعراب  سخت مقاومت نمو دو نخستین حمله آنان با کیاست حاکم شهر که …خاتون نام داشت با پرداخت خراجی هنگفت بر طرف شد اما در نوبت های بعدی هر بار که اعراب شهر را تسخیر  کردند ، پس از ترک شهر اهالی به دین   گذشته خود باز گشتند . بالاخره سیاست خلیفه بر آن قرار گرفت که نیمی از خانه هر  تهیدست یا  ثروتمند ی،  به خانواده ای از قبایل عرب مهاجر واگذار گردد تا سیادت حاکمان حفظ شود /نقل از “تاریخ بخارا ” همچنین “دایره المعارف بزرگ اسلامی”/ .  بعد ها بخارا  یکی از مراکز اسلام در آسیا ی میانه  شد و آنرا بخارای شریف خواندند.بخارایی که در پیشینه خود همپایه با بلخ و از مراکز بودایی و آیین زرتشت بود . در دوره سامانیان  مدارس بخارا با  مراکز بغداد برابری می کرد و دانشمندان فراوانی را در زمینه علمی گوناگون در دامن خود پروراند.  اما این مدارس همراه شهر بخارا زیر سم اسبان سپاهیان چنگیز  با خاک یکسان شد  . هر چند با آبادی دوباره شهر  مدارس آنهم به راه افتاد ، اما هرگز نتوانست شکوه آندوره را بدست آورد.

از عکس نوشته های  ّبخارا ” و “آمو دریا”  را در آلبوم  سفر به آسیای میانه دیدن کنید:*

کلان منار ، بخارا
این بنای زیبا بدست اسرای ایرانی و در یک مجموعه از مدرسه و مسجد ساخته شده
سیاوش برای پاک کردن تهمت همسر پدرش،کیکاوس ، از آتش عبور می کند

ت

اسطوره سیاوش  و بخارا

در افسانه های ایرانی، افراسیاب تورانی ، سیاوش شاهزاده ایرانی را در این شهر کشت. بر اساس این افسانه همه ساله در این شهر مراسمی به این مناسبت برگزار می گردیده که به گریستن مغان و یا سوگ سیاوش معروف است.

ابوالحسن عبدالرحمان نیشابوری یاد اور شده است” که مغان  بخارا را به سبب سیاوش عزیز میدارند و در نوروز پیش از برآمدن  آفتاب مردم بخارا در سوگ سیاوش نوحه  می خوانند  و چنانکه در همه ولایتها معروف است و این سخن زیادت از 3 هزار سال دارد”.  

سیاوش در تبعید

سیاوش  فرزند کیکاوس ، هر چند شاهزاده ،اما پرورده  دست ر،ستم  پهلوان ملی ایران است.

سیاوش جهاندار و پر مایه بود——–ورا رستم زال دایه بود

آزرده از سبکسری و بد خویی پدر ،سیاوش داوطلب جنگ با  افراسیاب پادشاه توران می شود.  اما افراسیاب که از   شجاعت سیاوش در هراس است  به او  پیشنهاد صلح میکند . او نیز می پذیرد  و دختر افراسیاب ، فرنگیس را به همسری خود می گیرد.اما گرسیوز برادر بد سرشت افراسیاب، او را  نسبت به سیاوش بدگمان نمود و عاقبت افراسیاب به کشتن  شاهزاده ایرانی فرمان داد.

سیاوش در افسانه های ایرانی  نماد پاکی و بی گناهی است .از خون به ناحق  ریخته او هر بهار گیاه پر سیاوشان بر لب جوی و آبگیر ها می روید.او نماد سرسبزی است.

از سوی دیگر او پدر کیخسرو ، نماد پادشاه  آرمانی ایرانیان است. کیخسرو را صورت افسانهای کوروش  خوانده اند و در ادب پارسی او مظهر انسان کامل و پیر به حقیقت پیوسته  دانسته اند.سهروردی ، متفکر بزرگ ایرانی ، فلسفه اش را بر این پایه  اشراق خسروانی  بنا نهاده است .

کیخسرو **پس از بازگرداندن امنیت و داد به ایران زمین، آنگاه که اقتدارش به  کمال رسیده بود از قدرت کناره گیری کرد و بعالم حقیقت پیوست تا در زمانی مناسب برای گسترش دوباره عدل و داد  بازگردد.

فردوسی و توران زمین:

کیخسرو  جایگاهی ویژه نزد فروسی دارد. هیچ پادشادهی باندازه وی مورد ستایش استاد توس قرار نگرفته است . اما او زاده  سیاوش و فرنگیس  دو شاهزاده  ایرانی و تورانی ست :

به توران یکی شهریاری نواست… کجا نام ان شاه  کیخسرو است

ز پشت سیاوش  یکی شهریار……هنرمند و  از گوهر        نامدار

ازین تخمه  از گوهر کی قباد…….ز مادر  سوی تور      دارد نژاد

 

او نه تنها مادرش دخت افراسیاب است بل در توران  چشم به جهان می گشاید و دست پرورده پیران ویسه  سپهدار بزرگ تورانی است.

پیران که رقیب و هماورد ، رستم پهلوان  بی همتای ایران است ، از هر جهت  مورد ستایش  فردوسی است.

این روشن بینی استاد توس ، نشانگر دید انسان دوستانه و بدور از تعصب اوست. فردوسی بسیاری از پادشاهان ایرانی را به باد انتقاد گرفته است ،بارز ترین نمونه آن کاووس پدر سیاوش است. که او را همانقدر پیمان شکن و بد عهد میداند که افراسیاب ، دشمن دیرینه ایران را . از سوی دیگر همین افراسیاب پدر بزرگ کیخسرو پادشاه مورد ستایش  فردوسی است.

نمونه دیگر برخورد بدون تعصب فردوسی  در مورد گشتاسب  پادشاه ایران  است .او و پسرش اسفندیار هر دو نظر کرده زرتشت هستند.  به اضافه اینکه اسفندیار مبشر دین زرتشت  است ، اما  او به درخواست پدر برای دستگیری رستم به سیستان می آید  تا از رستم،  قهرمان مردم  ایران زمین و  نگهبان مرز های  ان ،  بخواهد  کت بسته به نزد گشتاسب بیاید. رستم بدو چنین پاسخ میدهد:

چه نازی بدین تاج گشتاسبی              به این تازه ایین لهراسبی

او به اسفندیار میگوید هر چند که تو گستراننده “دین بهی” باشی ولی نخواهی توانست دست مرا ببندی:

رستم نماد مردم ایران ، یلی از سیستان /سرزمین سکاها/ پرورده اندیشه استاد طوس

نبیند مرا  زنده  با بند کس                که روشن روانم بر این است و بس

بدیگر سخن اینکه چراغ روانم را روشنی  از آزادی است. رستم نگهدارنده مرز و بوم ایران و نه برده پادشاه:

همه شهر ایران بدو زنده اند          اگر شهریارند ، اگر بنده اند

در اینجا نیز باز شاهد  نگرش فردوسی به  آیین پهلوانی و جوانمردی  و تقابل ان با قدرت  بی خرد برخی از شاهان هستیم. رستم نماد مردم ایران است . بنابراین حتی بالاترین مقام دینی  هرچند که شاهزاده ایران باشد ، نباید به رستم دست یابد.رستم از  زبان سیمرغ  آگاه میشود که هر انکس که خون اسفندیار را بریزد، بزودی عمر خودش هم پایان میابد، اما او نمی تواند بخود اجازه دهد که او را کت بسته به پیش شاه برنند.کوتاه سخن اینکه هر کجا منافع ایران  با منافع پادشاهان و مغان در مقابل یکدیگر قرار داشته است فردوسی از نقد قدرت پرهیز نمی کند.

.

بدون تردید استاد توس  به ایران مهر می ورزد و اشعار او هنوز پس از ده قرن  بر لب هر فرهنگ دوستی می باشد . اما در این دوستی نشانه ای از نژادپرستی و تعصب نیست. .پژوهنده بنام ، جلیل دوستخواه  در مقاله با عنوان ” پیران ویسه:پهلوانی بی همتا در حماسه ایران “، به خوبی نشان میدهد که چگونه استاد توس سردار تورانی را نه تنهارای شجاعت جنگیش ، بلکه به دلیل سجایای اخلاقی و حتی حس وطن خواهی اش ، ستایش می کند.

*****************************************************

*رودکی ، این شعر بر سنگ آرامگاه رودکی در پنجکند  در ناخیه سغد باستانی ، دره زرافشان  نگاشته شده است.

** من محل این ” جنگ اسطوره ای ” را یافتم!!       با اشاراتی که فردوسی به آن دارد و با تطبیق با” تاریخ بخارای  ترشخی” ،  در نزدیکی افشنه، زادگاه  پور سینا  ، من  با چند تن از  دوستان ازآن روستا  که نام آن رامتین است  گذر کردیم.   در ص23  “تاریخ بخارا” می خوانیم: “…افراسیاب داماد خود را بکشت که سیاوش نام داشت . و سیاوش را پسری بود کیخسرو نام، وی به طلب خون پدر بدین ولایت آمد  با لشکری عظیم، افراسیاب دیهه “رامتین: را حصار کرد  و دو سال کیخسرو “بر گرد حصار با لشکر خویش بنشست و در مقابل آن دیهه را “رامش “نام کرد که هنوز این دیهه آبادان است. و در این دیهه رامش آتشخانه نهاد که از آتشخانه بخارا قدیم تر است.”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *