ناتمام/ در دست نگارش
فهرست
چهره ها
پیش درآمد
آبشخور اندیشه های پایه ایِ انقلاب فرانسه از دوره “روشنگری” است. اندیشمندان این دوره اگرچه به جریانات فکری گوناگونی بخش می شدند، اما همگی این نخبگان زبان، رفرانس های یگانه و خاستگاه اجتماعی مشابه داشتند. آنها روشنفکرانی بودند که بیشتر در زمینه حقوقی (فردی،اجتماعی و طبیعی) صاحب نظر بودند و گردهمائی های ویژه خود را درمکان های ثابتی برگزار می کردند. جریان فکری حاکم عصر روشنگری در چند ایده تجلی می یابد که پایه ترین آن شامل آزادی فردی ، و پیشرفت بود. از میان این اندیشمندان ،ژان ژاک روسو ، ولتر و منتسکیو در شکلگیری اندیشه نخبگان انقلابی نقش کلیدی داشتند.
ژان ژاک روسو ، نویسنده، فیلسوف و موزیسین، زاده شهر ژنو بود که زندگیش سر به سر در سرگردانی گذشت. هرچند آثار او در درازای زندگی اش پر آوازه شد، اما دشمنی کلیسای کاتولیک او را از زادگاهش راند و سرآغاز سرگردانی های پسین او شد. روسو در غربت نیز از دوست و دشمن آزار دید. در سال 1776 در 66 سالگی در گذشت و پس از انقلاب در سال 1794 جسدش به پانتئون/بنائی برای لزرگداشت خدمتگزاران جامعه/ در پاریس منتقل شد.
ایده “قرارداد اجتماعی” روسو بر حقِ شرکت افراد در زندگی اجتماعی استوار است : فردی که جامعه او را از “آزادی در طبیعت / آزادی طبیعی” بی بهره کرده، باید بتواند آزادی خود را در اجتماع بازسازی کند و این مهم تنها از توافق آزادانه افراد در یک “قرارداد اجتماعی” نمایان می شود که به توانمند سازیِ ساختار سیاسی مشروعیت می دهد . آزادی فردی، قرارداد اجتماعی و شهروندی از ایده های بود که در میان روشنفکران انقلاب فرانسه و به ویژه در اندیشه تدوین کنندگان “اعلامیه حقوق بشر” در سال 1789حاکم بود *،با هدف ایجاد چارچوبی برای هماهنگی بین آزادی فردی و جمعی و ترسیم دورنمائی برای مسیر حرکت جامعه بشری در آینده.
*انتقاد پرودون و راسل
ولتر (1684-1778)
اندیشمند و فیلسوف پرآوازه دوره روشنگری، با شجاعت بی پرده ای در برابر کلیسای کاتولیک ، از آزادی ادیان،و آزادی بیان پشتیبانی کرد و خواستار جدایی کلیسا از سیاست شد. تبعید چند ساله در انگلستان، او را با دستاوردهای انقلاب صنعتی آشنا کرد : نقش پارلمان ، جدا سری دادگستری و محدود کردن قدرت پادشاه از ایده های پایه ای ساختار سیاسی ای شد که ولتر در آثار بعدی خود به نشر آنها برای آگاهی افکار همگانی فرانسه همت گماشت.
منتسکیو (1689 بردو -1755 پاریس)
اندیشمند و حقوقدان عصر روشنگری در اثر تاریخ ساز خود با بررسی ژرفی نشان داد که ریشه قوانین حاکم بر جامعه را نه در آسمان ، بلکه می باید در زیستگاه و در درون اجتماع جستجو کرد. او شیوه انتقادی خود را در برخورد به ساختار سیاسی از همین منظر ادامه داد و به این نتیجه رسید که قدرت را تنها قدرت محدود می کند و از آن جا که قدرت تمایل به تمرکز و لاجرم فساد و تباهی دارد می باید سازکار هایی ایجاد کرد که توازن قوا برقرار گردد. تجلی چنین ایده ای در ساختار حکمروائی جدا سری سه نهاد قانون گذاری، اجرائی و دادگستری بود که لازمه استواری هر جامعه می باشد. منتسکیو در اثر پر آوازه خود “نامه های ایرانی” از منظر یک بیگانه به جامعه فرانسه نگریست و کژی و کاستی های آن را برشمرد.



لوئی شانزدهم، نوه لوئی چهاردهم( پادشاه آفتاب)، در سال 1754 در ورسای بر دنیا چشم گشود و در 1792 در میدان شهر پاریس به گیوتین سپرده شد وبدین سان، غروب رژیم گذشته رقم خورد. او برای فرمانروائی ساخته نشده بود، در کودکی و جوانی به یادگیری علوم پرداخت ، به جغرافیای و مکانیک عملی علاقه ویژه داشت و چندین زبان اروپایی میدانست و با اندیشه های بزرگان عصر روشنگری مانوس بود.
او وارِث حکومتی در آستانه ورشکستگی بود. با انتخاب وزرای کاردان کوشید دست به اصلاحات بزند: رفرم در سیستم مالیاتی و اخذ مالیات از اشراف و کلیسا ، کاهش امتیازات آریستوکرات ها، پشتیبانی از گسترش مانوفاکتور ها ، کاهش امتیازات فئودال ها و جلوگیری از تعدیات آنها نسبت به رعایا در دستور کار دولت های او بود که با سد محکم اشرافیت و کلیسا روبرو می شد . تنها موفقیت بدست آمده این دوره، پیروزی در جنگ استقلال آمریکا بود! آزادی خواهان آمریکایی با پشتیبانی مالی و شرکت ارتش فرانسه به رهبری “ژنرال لافایت ” موفق شدند ،رقیب دیرینه فرانسه ، امپراتوری انگلستان را شکست دهند و جداسری آمریکا را اعلام نمایند . اما این پیروزی به قیمت تهی شدن خزانه دولت فرانسه از یک سو و انتشار افکار آزادیخواهانه در صفوف ارتش بازگشته از آمریکا شد. برای حل آشفتگی مالی دولت، به پیشنهاد مشاوران شاه دستور تشکیل پارلمان صادر شد ، فرآیند انتخاب نمایندگان که می بایست از میان اشراف ، روحانیون و بورژوازی برگزیده می شدند، هوای تازه ای به سپهر سیاسی فرانسه دمید: زمانی که پارلمان تشکیل شد و خواسته های نمایندگان ارائه شد، در یکی از مجادلات مجلس با حضور شاه، در پاسخ به یکی از نمایندگان”دوک اورلئان” شاه با آمریت گفت :” این را من می گویم ، پس قانون است”. این سخن بیان روشن نگاه لوئی شانزدهم، به جایگاه فراقانونی پادشاهی بود. اما برای نخستین بار جایگاه فرمانروا از سوی بخشی مهمی از جامعه، و به ویژه بورژوازی* در حال رشد که اکنون در “مجلس ملی” دست بالا را داشت، به چالش کشیده می شد. پارلمان با حمایت مردم پاریس، شاه را به عقب نشینی وادار کرد و قانون اساسی 1789 او را پادشاه مشروطه خواند و بدین ترتیب عملا “حق الهی” سلطنت مطلقه به پایان رسید. دربار از ورسای به پاریس نقل مکان کرد تا نظارت مجلس بر شاه آسانتر باشد. رویداد های بعدی به پر توان شدن جایگاه پارلمان انجامید که به کام شاه سازگار نبود. دیگر شاهان اروپا نیز از رخداد های سیاسی جاری در فرانسه نگران بودند و زمانی که امپراتوری اتریش لشکری برای مقابله با”بلوای مجلس ملی” به سوی فرانسه فرستاد، خانواده سلطنتی به امید پیوستن به حامیان اتریشی پنهانی از شهر خارج شدند ، اما ارتش ملی به سرکردگی “ژنرال لافایت” شاه را در شهر “وارن” دستگیر و به پاریس بازگرداند. افکار همگانی که تا آن زمان برخورد دشمنانه ای با شاه مشروطه نداشت، خواهان برکناری او شد (1792) . شاه در سال آتی در سال 1793 با گیوتین در میدان انقلاب(کنکورد امروزی) کشته شد. چند ماه بعد خواهرش الیزابت و ملکه ماری آنتوانت هم به همان سرنوشت گرفتار شدند. با این حال، سلطنت با او از میان نرفت . جانشین او، لوئی هفدهم ،بدون دسترسی به سلطنت در زندان مرد اما برادر دیگر ، لوئی هجدهم و شارل تامپل از 1815 تا 1830 به شاهی رسیدند. پس از انقلاب 1830 لوئی فیلیپ (شاه سنگر ها)** حکومت را تا انقلاب بعدی در سال 1848 در دست داشت. پس از یکسال از تاسیس جمهوری دوم ، لوئی ناپلئون/ناپلئون سوم/ ابتدا رئیس جمهور و سپس امپراتوری دوم فرانسه را پایه گذاری کرد که تا سال 1871 دودام آورد و جای خود را به جمهوری سوم فرانسه سپرد.
وزرای تورگو، کالون و نکر انجام شد،



ماری آنتوانت،
آخرین ملکه رژیم گذشته ، ماری آنتوانت دختر ماریا ترزا ملکه پرآوازه امپراتوری هابسبورگ(اتریش – مجارستان) بود . ازدواج او با لوئی شانزدهم ، نشانی از نزدیکی دو قدرت برتر و رقیب در اروپا بود در برابر دست اندازی امپراتوری روسیه به شرق اروپا، دولت تازه تاسیس و پرقدرت پروس و امپراتوری دریایی بریتانیا. ورود ملکه به فرانسه با خشنودی افکار همگانی همراه بود و در دهه نخست این ازدواج ملکه از محبوبیت همگانی برخوردار بود. شاه اجازه مداخله در امور مملکتی را به او نمیداد. ارتباط او با خانواده اش در اتریش بریده شده بود و او هم پافشاری برای دیدار خویشانش نداشت. با آغاز تنش های اجتماعی و انتقاد از امتیازات آریستوکرات ها و کلیسا، مخارج گزاف اطرافیان شاه نیز مورد حمله مخالفان قرار گرفت. هرچند که ملکه تنها عضو دربار نبود که شاهانه می زیست، اما او به دلیل بستگی خانوادگی اش به اتریش، هدف آسان و ایده آلی برای حمله نشریات اپوزیسیون بود. ملکه مورد ستایش، در سال های پایانی رژیم قدیم تبدیل به نماد خیانت و وابستگی به دشمن دیرینه(اتریش) و ولخرجی دربار شد و به او لقب اهانت آمیز “اتریشی”دادند . با کاهش مردم پسندی شاه، فکر یاری خواستن از اتریش در میان اطرافیان شاه بالا گرفت و ماری آنتوانت مناسب ترین بهانه برای انجام این کار بود . بهانه ای که به حقیقت پیوست و سر شاه و ملکه 37 ساله را در میدان انقلاب پاریس بر باد داد.
لافایت
لافایت (1757-1834) ، از چهره های دوره انقلاب است که در عرصه سیاست و نظامیگری حضور فعالی داشت. او که خود منشا اشرافی داشت ، در رژیم گذشته به ارتش پیوست و در نوزده سالگی ، داوطلبانه در جنگ استقلال آمریکا شرکت نمود و به دلیل پایمردی در ارتش آزادیخواه آمریکای پر آوازه شد و مورد توجه جرج واشنگتن قرار گرفت. پس از جدا سری آمریکا،بری ارج نهادن به خدمات او در آمریکا، بیش از صد شهر و روستا به نام لافایت نامگذاری شد. بازگشت او به فرانسه همزمان شد با تشکیل “مجلس ملی” . لافایت به گروه کوچکی از نمایندهان اشرافیت پیوست که خواهان اصلاحات اساسی در ساختار اجتماعی – سیاسی جامعه بودند. او در تدوین پیش نویس اعلامیه حقوق بشر و شهروندان شرکت داشت و به فرمان حکومت انقلابی به فرماندهی گارد ملی منصوب شد، در همین دوره ، خانواده سلطنتی را که قصد فرار از فرانسه و پیوستن به اتریش داشتند را در شهر “وارن” دستگیر نمود. با این حال در رخداد های سال های بعدی به جرم رابطه با اتریش به گنج سال زندان محکوم شد.



لافایت در رخداد های که به انقلاب 1830 سرنگونی آخرین شاه باقیمانده از رژیم گذشته انجامید نقش پررنگی داشت و هم او بود که “لوئی فلیپ” را به عنوان شاه جدید/ شاه سنگر های خیابانی/ از ایوان ساختمان شهرداری پاریس به شورشیان اعلام نمود. هرچند که خود پس از چندی به عنوان یک مخالف لیبرال با دولت جدید به مبارزه برخاست



دانتون
ژرژ ژاک دانتون، متولد 26 اکتبر 1759 و مرگ با گیوتین در آوریل 1794 )در میدان انقلاب پاریس ، وکیل و سیاستمدار مبارز پرشور انقلاب ،نماینده ” شورای ملی ” در دوره انقلاب، مدتی وزیر دادگستری بود . دانتون سخنوری چیره دست بود که در زمان حمله ارتش اتریش سخنرانی بسیج گر او برای نجات میهن با عنوان ” وطن در خطر” پر آوازه شد. او که در دبیرستان و دانشگاه همدوره ای روبسپیر بود همراه او در “کمیته نجات ملی” شرکت داشت، عاقبت به فرمان روبسپیر به گیوتین سپرده شد
روبسپیر/ 1758- 1794.
ماکسیمیلیان روبسپیر ،چند ماه پس از دانتون زاده و سه ماه پس از قتل دانتون در میدان انقلاب به گیوتین سپرده شده. روبسپیر دانش آموخته کالج “لویی لو گراند” با مدرک “حقوق” وکیل شد
او یکی از چهره های اصلی و جنجالی انقلاب فرانسه است. با آغاز انقلاب در سال 1789 به زودی به یکی از چهره های اصلی “دموکرات ها” در مجلس مؤسسان ملی تبدیل شد و از لغو مجازات اعدام و برده داری، حق رای دادن به رنگین پوستان و یهودیان و همچنین حق رای همگانی (مردان) پشتیبانی کرد. او به دلیل مبارزه بی امان و سختگیرانه اش به عنوان “فساد ناپذیر” پر آوازه شد. او از ابتدا عضو باشگاه Jacobins بود وبه تدریج به یکی از چهره های برجسته آن تبدیل شد. در جنگ علیه اتریش در سال 1792،دربرابر لافایت که از پادشاهی مشروطه پشتیبانی می کرد روبسپیر و همفکرانش خواستار سرنگونی نظام پادشاهی بودند. اوعضو کمون شورشی پاریس بود و به عضویت کنوانسیون ملی انتخاب شد، جایی که همراه هم حزبی هایش با گروه رقیب (ژیروندن ها) به مبارزه ای آتشین برخاستند. مبارزه ای که سریعا به تشکیل (کمیته امنیت عمومی) انجامید . انقلابیون به جان یکدیگر افتادند و برای خود مرگ و برای جامعه جنگ داخلی به جا گذاشتند***). و راه را برای به قدرت رسیده ناپلئون گشود.
ناپلئون( ۱۷۶۹ – ۵ مه ۱۸۲۱)



ناپلئون بناپارت در سال 1769 در یک خانواده ایتالیائی در کرس در سال 1769 زاده شد. یک سال بعد کرس توسط فرانسه تسخیر شد و برای همیشه از جمهوری جنوا(ایتالیا) جدا شد. نا خشنودی خانوادگی از حکمان فرانسوی، ناپلئون را در جوانی به فعالیت های ناسیونالیستی رهنمون کرد، اما با گسترش انقلاب فرانسه هوادار آن شد. ناپلئون در مبارزه میان جناح های مختلف انقلابیون، هوادار روبسپیر بود و پس از اعدام او ناپلئون مدتی تحت نظر قرار گرفت و برای دور کردن او از پایتخت، او را به ارتش جنوب منتقل کردند. او که در رژیم گذشته افسر توپخانه بود، در سال 1793 با سرکوب نیروهای سلطنت خواه و پشتیبانان انگلیسی آنها در شهر تولون، پر آوازه شد. پیروزی های این افسر جوان در جنگ های ایتالیا و شکست ارتش امپراتوری اتریش، نام او را پر آوازه تر کرد . حاکمان پاریسی برای دور کردن این افسر جویای نام از مرکز قدرت ، او را به جنگ با ناوگان دریایی بریتانیا در دریای مدیترانه فرستادند. ناپلئون توانست نیرومندترین ناوگان جهانی را غافلگیر کند و در سواحل مصر نیرو پیاده کرده و مملوکان حاکم بر مصر را شکست دهد و مصر را به زیر نگین خود در آورد. هرچند به زودی امپراتوری بریتانیا و عثمانی این سرزمین ها را بازپس گرفتند اما ناپلئون که در پروپاگاندا ، همچون جنگ بسیار توانمند بود ، توانست لشکر کشی به مصر را، به افکار عمومی انقلابیون همچون یک پیروزی انقلاب در برابر دنیای کهن وانمود کند و خود را در نزد مردم به تنگ آمده از درگیریِ گروه های سیاسی و ترس از دشمن خارجی ، همچون قهرمان ملی و ناجی انقلاب معرفی کند. او با یک کودتای بدون خونریزی قدرت را به چنگ آورد و از سوی مجلس ابتدا به عنوان کنسول و سپس امپراتور تایید شد. او اکنون با دست باز ، ارتشی را فرماندهی میکرد که قرار بود کاخ سلاطین اروپا را برچیند، فرهنگ و ساختار سیاسی انقلاب فرانسه را بر پا کند و اروپا را زیر لوای پرچم فرانسه متحد گرداند. در این مسیر بسیاری از شیفتگان آزادی دیگر کشور ها ، اقلیت های مذهبی سرکوب شده ، به ویژه لهستانی ها ، آلمان ها، ایتالیایی ها ….به امید دستیابی به آزادی در صفوف ارتش ناپلئون جنگیدند .روزگاری ، بزرگترین متفکران و نخبگان جهان، چشم به عملکرد این سردار یگانه تاریخ داشتند، هگل، کانت، بتهون، گوته : او را سازنده دولت مدرن ، فدراتور، سیولیزاتور خواندند و شیفتگان آزادی ، شماری از تهیدستان شهری و بورژوازی تجدد خواه در کشور های اشغالی از او پشتیبانی کردند، اما بیلان این دوره برای مردم اروپا بسیار سنگین بود: مرگ چندین میلیون انسان، ویرانی شهرها و چپاول ثروت کشور های تسخیر شده، بخشی از نتایج جنگ های ناپلئونی بود. نقش او در تاریخ فرانسه و اروپا با اما و اگر های زیادی همراه است. ( در مقاله انقلاب و جنگ بیشتر به بیلان انقلاب فرانسه و جنگ های ناپلئونی می پردازم)
تالیران ( 1754-1838)
چهره تاریخی و اثر گذار در بزنگاه های تاریخی دوره پایانی رژیم گذشته و دوران انقلاب فرانسه ، تالیران در رشته الهیات تحصیل نمود و سپس اسقف شهر “اوتون” شد. او که در رژیم گذشته مسئول امور کلیسا بود، با تشکیل مجلس ملی به عنوان نماینده کلیسا در نگارش قانون اساسی شرکت نمود، سپس از کشیشی دست کشید تا زندگی سکولار داشته باشد. او به یک دولتمرد هوشمند و دیپلماتی کار آشنا بدل شد که در مشکل ترین بزنگاه های تاریخی گره گشای دشواری ها باشد.
مدت کوتاهی رئیس مجلس ملی بود، تالیران مغز متفکر نگارش قانون اساسی مدنی روحانیت در سال 1790 و پس از آن سرپرست فروش اموال کلیسا به نفع دولت انقلاب بود . در سال 1792 سفیر فرانسه در بریتانیا و یکی از مسئولان روابط خارجی دولت انقلاب به شمار می رفت. او در کنار گذاشتن روبسپیر از قدرت و بعد ها در به قدرت رساندن ناپلئون نقش مهمی داشت ، اما زمانی که ناپلئون به اسپانیا لشکر کشید و برادر خود را به پادشاهی اسپانیا منسوب کرد ، تالیران با سران کشورهای اروپائی (مترنیخ صدراعظم اتریش و الکساندر اول امپراتور روسیه) تماس پنهانی گرفت و خواستار صلح شد و ناپلئون را دیوانه ای خواند که می بایست جلوی پیشروی او را گرفت او همراه رئیس پلیس پاریس با برنامه های ناپلئون مبارزه می کردند . پس از برکناری ناپلئون تالیران کوشید از جانشینی فرزند او جلوگیری نموده و بازگشت خاندان بوربون ها به پادشاهی فرانسه را به سران کشور ها ی اروپائی بقبولاند. او توانست به عنوان نماینده فرانسه در کنفرانس صلح وین برای تعیین سرنوشت اروپای پس از ناپلئون شرکت کند و در برابر قدرت های پیروز ، از منافع کشور های کوچکتر اروپایی پشتیبانی نماید. تالیران در بازگشت بوربون ها به سلطنت در 1815 و در دوران 15 ساله بازسازی هم حضور داشت . پس از انقلاب سه روه ژوئیه 1830 او به عنوان دیپلمات به کار خود ادامه داد.
Charles-Maurice de Talleyrand-Périgord…….https://fr.wikipedia.org/wiki/Charles-Maurice_de_Talleyrand-P%C3%A9rigord
زنان در انقلاب پیش به سوی ورسای
نقش رنگین پوستان هایتی و دریای کارائیب در انقلاب فرانسه
فرانسه و جنگ استقلال آمریکا
فرانسه و مستعمرات
ایالات متحده ، هایتی ، آفریقا / تجارت برده ، کافه،و سلاح/ آسیا هند
پانوشته
***
روبسپیر بدون شک جنجالی ترین شخصیت انقلاب فرانسه است. مخالفان او (ترمیدوری ها، بنیانگذاران جمهوری سوم و مورخان «مکتب لیبرال» که رهبر آن فرانسوا فوره بود) بر نقش او در ایجاد ترور و ماهیت اقتدارگرایانه کمیته امنیت عمومی تأکید می کنند. برای دیگران، روبسپیر تلاش کرد تا افراط و تفریط ترور را محدود کند، و بیش از همه مدافع صلح، دموکراسی مستقیم و عدالت اجتماعی، سخنگوی فقرا و یکی از نخستین چهره های لغو برده داری در فرانسه بود.
پیوست
گاهشمار کوتاه انقلاب
1789 : تشکیل مجلس سه گانه برای تعیین مالیات . از سه گروه. نمایندگان خواستار الغای امتیازات آریستوکراسی و کلیسا درپست های اختصاصی دولت، حاکمیت بر دهقانان ، عدم پرداخت امتیازات مالی و اجتماعی آنها شدند.
در خواست کنوانسیون /قرارداد اجتماعی و همچنین فروش دارائی های کلیسا، به جای مالیات های تازه . این مهم به دست تالیران انجام گرفت که خود از اهالی کلیسا بود. مجلس قانون گذار خواستار رفرم درساختار سیاسی و محدودیت در قدرت شد
89-93 سلطنت مشروطه گروه های سیاسی: ژیروندن و ژاکوبن / کمپانیارد ها
1793/ اعدام شاه و ملکه /سرنگونی رژیم پیشین ، تشکیل کمیته نجات ملی + ترور
1799 جمهوری اول:خزانه خالی -نا ممکن بودن جمع آوری مالیات، نبود دسترسی به کلنی ها / ناوگان دریایی سلطنت خواه، شورش بردگان، فرار سرمایه ها
1799 – 1803 دیرکتوار
1803- 14 امپراتوری ناپلئون.
1912 ، مسکو در آتش ، ارتش ناپلئون منهدم در زمستان ، بریتانیا دست نخورده و اسپانیا در شورش کودتا در پاریس /شکست خورده 1913 تغییر موازنه قوا بر ضد انقلاب / روسیه نجان بخش ، پروس مدافع آلمانی تبار ها ، اتریش میانجی /زن ناپلئون/ و انگلستان قهرمان تجارت
1815 برکناری / فرمانروایی 100 روزه شکست واترلو / بازسازی و بازگشت سلطنت.
اسطوره انقلاب
- بین پایان قرن هجدهم تا اوایل قرن نوزدهم، اکثر کشورهای اروپا دارای سلطنت مطلقه بودند. پادشاهان اروپایی نگران شور و شوق انقلابی فرانسه هستند و ائتلافی تشکیل خواهند داد، یعنی اتحادی علیه فرانسه انقلاب و امپراتوری. بین سالهای 1792 و 1815، هفت ائتلاف اروپایی جانشین یکدیگر شدند.
- در هنگام رویارویی با یکی از آنها بود که ناپلئون متحمل یک سری شکست های نظامی و هجوم ارتش های متفقین شد. در آوریل 1814، او مجبور شد از سلطنت کناره گیری کند، یعنی از وظایف خود دست بکشد، و همچنین به جزیره البا، در سواحل کورس تبعید شود.
- برادر لویی شانزدهم پس از بیست و سه سال از تبعید بازگشت و با نام لویی هجدهم بر تخت نشست. با اعلام منشور در 4 ژوئن 1814، قانون اساسی جدیدی که بخشی از دستاوردهای انقلاب فرانسه را تضمین می کرد، سلطنت مشروطه در فرانسه دوباره برقرار شد. این تاریخ را آغاز بازسازیدانسته اند
- با این حال، سلطنت جدید به سرعت منفور شد. بسیاری از مردم نگران بازگشت اشراف مهاجر بودند. با افزلیش مشکلات ، ناپلئون تصمیم به بازگشت گرفته و از جزیره البا فرار کرد. پس از یک سال تبعید، در اول مارس 1815 گام به خاک فرانسه نهاد و توانست ظرف بیست روز خود را از دریای مدیترانه به پاریس برساند. بازگشت ناپلئون راطرفدارانش «پرواز عقاب» نامیدند، که با پشتیبانی بخشی از مردم و به ویژه ارتش همراه بود. ورود پیروزمندانه او به پاریس، لویی هجدهم را مجبور کرد که راه تبعید را در پیش گیرد. بازگشت پیروزمندانه ناپلئون بیش از صد روز عمر نکرد.