فهرست
پیش درآمد
سده نوزدهم، فرانسه آزمایشگاه انواع نهاد های حکمرانی، اشکال مختلف دگرگونی های اجتماعی و پیدایش مکتب های سیاسی گوناگون بود. در آغاز قرن بیش از نود در صد باشندگان کشور در روستا زندگی میکردند (29 میلیون نفر در سال 1801) و کشاورزی نقش پایه ای در اقتصاد را داشت. هرچند دگرگونی حکمرانی کشور در پاریس رخ می نمود اما این توده دهقانی بود که ستون فقرات ارتش را در جنگ های انقلابی و کشورگشایی ها تشکیل می داد. با اینکه در این سده نهاد حکومتی سه بار نظام جمهوری، دو بار سیستم پادشاهی و دو بار امپراتوری را تجربه کرد و انقلابات 1830 ،1848و 1871، پی در پی بنیاد جامعه را به لرزه درآورد و جنگ های داخلی و خارجی خسارت جانی و مالی گزافی را بر جامعه تحمیل نمود ، با اینهمه چرخ صنعتی شدن اقتصاد از پیشرفت باز نایستاد و حتی از دهه سی شتاب بیشتری گرفت و در دامان خود جریانات سیاسی جدیدی آفرید که ادامه آن همچنان در سپهر سیاسی فرانسه سنگینی می کند. در درازای سده نوزدهم مبارزه بین هواداران انقلاب و دشمنان آن با شدت ادامه داشت و قدرت میان پادشاهی خواهان،جمهوری خواهان و بناپارتیست های دست به دست میشد. تا اینکه سرانجام در پایان قرن جناح های گوناگون بر چارچوب دموکراسی پارلمانی و استقرار جمهوری (سوم) با یکدیگر به سازش رسیدند، با این حال با گذشت بیش از یک سده، شیوه های دشمنانه و خشونت آمیز در مبارزات سیاسی آن دوره، گسست ها و ستیزه جوئی های ژرفی در جامعه بر جا نهاده که تمرکز قدرت و ناسازگاری جناح های سیاسی با یکدیگر نمونه هایی از آنست.
سده نوزدهم برای فرانسه در بیم و امید آغاز َشد: جنگهای انقلابی با هواداران رژیم گذشته و پشتیبانان خارجی آنها و به دنبال آن ستیز میان گروه های انقلابیون و دست یازیدن به کشتار یکدیگر، کاهش چشمگیر توانمندی دولت نه تنها در برابر قدرت های خارجی بلکه در اداره روزمره جامعه را در پی داشت. کشور در آستانه از هم گسیختگی اجتماعی و اقتصادی بود.
با این همه در سده نوزدهم ، فرانسه از نفوذ بین المللی گسترده ای برخوردار بود و در بسیاری از تحولات این عصر نقشی کلیدی داشت. از یک سو در گسترش ایده و بنیاد دولت -ملت ها و انقلابات در جهان و همچنین در استقلال کشور ها در شرق اروپا و از سوی دیگر در جنگ های استعماری بازیگر پرکاری بود.
یک سده کشمکش برای انتخاب شیوه حکمرانی
گذار انقلابی از رژیم پیشین در دهه پایانی سده هجدهم آغاز شد، اما فاصله زمانی برای جاگیر شده یک نظام سیاسیِ پابرجا هشت دهه به درازا کشید: میان جمهوری زودگذر اول و استقرار جمهوری پردوام سوم 80 سال فاضله بود. انقلاب فرانسه در 1789 رخ داد، رژیم پادشاهی مبتنی بر “حق الهی” را سرنگون و مشروطه پادشاهی را برای مدت کوتاهی جایگزین آن نمود . شورای نمایندگان که “دیرکتوار” خوانده میشد ، پس از تبانی لوئی شانزدهم با اتریش، با اکثریت تام، وی را از پادشاهی برکنار و خواستار پایه گذاری فوری جمهوری شد. اما این “وحدت نظر” بزودی جای خود را به دورانی خروشان و پر کشمکش داد که جمهوری اول خوانده شده که هیچ سنخیتی با آمال و آرزو های انقلابیون نداشت: جنگ داخلی،یورش خارجی، نابسامانی اجتماعی و اقتصادی و مهمتر از همه درگیری خون آلود میان جناح های انقلابیِ در راس قدرت که منجر به از هم گسیختگی کارکرد دولت می شد. در چنین فضایی تنها جنگ می توانست وحدت نیم بند دولت را حفظ کرده و “غرور ملی” توده های هوادار انقلاب را در ابتدا در جهت مبارزه با دشمن داخلی بسیج کرده و سپس در مسیر دیر آشنای کشور گشاییِ مستعمراتی که اینک زیر پرچم ناپلئون انجام میگرفت،رهنمون سازد . از سال 1792 تا 1802: فرانسه با بقیه اروپا در حال جنگ بود در حالی که در درون کشور هم درگیریهای سختی را تجربه می کرد.
جمهوری اول
فاصله بین برکناری لویی شانزدهم از پادشاهی در سال 1892 تا آغاز امپراتوری ناپلئون در سال 1802 را جمهوری اول خوانده اند که خود شامل سه مرحله است:
1- ، بین 21 سپتامبر 1792 و 26 اکتبر 1795، شامل دوره معروف به ترور (1793 – 1794) می باشد که در طی آن یک دولت انقلابی سررشته امور را بدست گرفت. ابتدا کمیته نجات عمومی با رهبری دانتون با شعار “میهن در خطر است ” توانسنت توده های انقلابی را در جنگ ا اتریش بسیج نماید. اما دانتون به جرم فساد به گوتیت سپرده شد و روبسپیر ” فساد ناپذیر” “جایگزین او شد و و کمیته امنیت ملی را رهبری کرد که او نیز به نوبه خود سر به گیوتین باخت. در همین دوره قانون اساسی تدوین و اعلام شد که با سقوط روبسپیر و پایان دوره ترور(26 ژوئیه 1794) فرصت اجرایی شدن نیافت.



2-دیرکتوار : (1795-1799)از این پس گروه کم شمار تری( 5 نفر) از سوی شورا انتخاب شد که امور اجرایی کشور را به دست گیرد. هواداران ناپلئون در این دوره نفوذ زیادی داشتند.
3- نا پلئون کنسول اول : در 18 برومر(نوامبر 1799)*از سوی هواداران ناپلئون کودتایی انجام گرفت، دو سال بعد (ماه مه 1804) شورای قانونگذاری با افزودن یک بند بر قانون اساسی رسما بنیاد امپراتوری موروثی ناپلئون را اعلام نمود .



ناپلئون : امپراتوریِ انقلاب/ 1804-1915
در گیرودار مبارزه جناح های انقلاب، ناپلئون از هواداران روبسپیر بود و پس از اعدام وی در سال 1893، افسر جوان به ارتش جنوب منتقل گردید. سرآغاز نامدار شدن ناپلئون از همان ابتدای ورودش به شهر تولون با بسیج نیروهای هواداران انقلاب برای سرکوب مخالفان انقلاب و پشتیبانان انگلیسی آنها نمایان شد. ارتش تازه پای جنوب متشکل از افسران و سربازان با جان و دل او را در جنگ های پیروزمندانه شمال ایتالیا در برابر ارتش نام آور اتریش همراهی کردند و برای خود دستمزد و غرور و برای انقلاب اعتبار به دست آورند. حاکمان پاریسی برای دور کردن این افسر جویای نام او را به جنگ بزرگترین نیروی دریایی جهان یعنی بریتانیا فرستادند. ناپلئون با هوشمندی نظامیش توانست از تور ناوگان بریتانیا در دریای مدیترانه بگذرد و مصر را تسخیر نماید. در آغاز ارتش انقلابی سرزمین مصر و بخشی از متصرفات عثمانی تا سوریه را تسخیر کرد و دست به کار یکسری اصلاحات مدیریتی و اجتماعی شد. اما با گذشت زمان مخالفت با حضور “اشغالگران کافر” شدت گرفت و پس از یکسال در مقابل فشار مشترک “اشغالگران پیشین”، عثمانی و بریتانیا، ارتش فرانسه مجبور به ترک مصر شد. با این همه در بازگشت به پاریس این لشکر کشی پیروزمندانه انگاشته شد و ناپلئون همچون قهرمان ملی و ناجی انقلاب معرفی گردید. بنا بر پرو پاگاند هواداران او، ناپلئون توانسته بود کشتی به گل نشسته انقلاب را نجات دهد. این “پیروزی ها” به زودی موجب شد تا ناپلئون نه تنها کنسول اول شود، بلکه بتواند “امپراتوریِ انقلاب” را هم برپا سازد تا شور انقلابی را در جهت هماوردی با “امپراتوری های دنیای کهن” بسیج نماید. دستاوردهای مالی از جنگ های ایتالیا و لشکرکشی به مصر، هوای تازه ای برای انقلاب بود تا بر آشفتگی های دهه نخستین تا حدی غلبه کرده و با اصلاحات در ساختار دولت مدیریت مرکزی را نه تنها در قلمرو پیشین بلکه بر این سرزمین های تسخیر شده، نیز بکار گیرد. “امپراتوری” توانسته بود بخشی از هواداران نظام پیشین را نیز به صف حامیان خود جذب کند. آگاه به گسترش ایده های انقلابی در کشور های همسایه و مغرور به نبوغ نظامی خود و همراهی سربازان و سرکردگان ارتش ، ناپلئون بیمی از درگیری با دشمنانش خارجی اش نداشت و در بین سال های 1805 تا 1812 در بیشتر جنگ ها در برابر ائتلاف بزرگترین قدرت های اروپا پیروز میدان بود.



سربازان و افسران ارتش ناپلئون گمان میکردند “آسمان را هم می توانند بر سر سرنیزه های خویش نگهدارند”، اما زمین سنگین تر از آسمان بود: گستره حاکمیت او نمی توانست بدین فراخی باشد، به ویِژه اینکه ارتش فرانسه از یک سو با 250 هزار سرباز در اسپانیا در جنگ با بریتانیا ،پرتقال و اسپانیا بود و از سوی دیگر “گراند آرمه=ارتش بزرگ” ناپلئون در سرمای زمستان در روسیه سلاخی می شد. 1912، سال سختی برای پروژه کشورگشایی ناپلئون بود: شکست در دو جبهه، خطر کودتا در پاریس، خدشه دار شدن توانمندی نظامی فرانسه، پرزور شدن امپراتوری های کهن … ناپلئون را وادار به سازش با امپراتوری های قاره ای (روسیه، اتریش و دولت تازه پای پروس) کرد تا شاید بتواند رقیب اصلی خود ،بریتانیا را شکست دهد . این تاکتیک جدید هرچند به پیروزی در چند نبرد برای ناپلئون انجامید، اما فرانسه دیگر تاب ادامه جنگ را نداشت. جامعه ای که بیش از یک چهارم قرن در آتش انقلاب و جنگ به سر برده بود، خواهان آرامش و ثبات و صلح بود. در پایان دوره ناپلئون ، پس از هفت دوره جنگ در برابر ائتلاف های بزرگ قدرت های “دنیای کهن”، کشورگشایی های ناپلئون با شکست مواجه شده و قلمرو فرانسه در محدوده مرزهای گذشته به جا مانده بود و پروژه “وحدت اروپا، زیر پرچم فرانسه” در عمل به “وحدت اروپا در برابر فرانسه” انجامید. کناره گیری ناپلئون **و توازن قوای جدید اروپایی در کنفرانس وین شد



دوره بازسازی و بازگشت نظام پادشاهی
نظام سیاسی بیشتر کشورهای اروپائی در آستانه سده نوزدهم سلطنت مطلقه بود.فرمانروایان این کشورها از شور و شوق انقلابی در فرانسه بیمناک بوده واز اینرو در پی ایجاد ائتلاف در برابر آن برآمدند: بین سالهای 1792 تا 1815 هفت ائتلاف اروپائی جایگزین یکدیگر شدند تا سرانجام در آوریل 1814 ناپلئون را وادار به برکناری نمودند.
بدین گونه پس از بیست و سه سال برادر لویی شانزدهم پادشاه فرانسه از تبعید بازگشت و با نام لوئی هجدهم پادشاه شد. منشور قانون اساسی جدید در 4 ژوئن 1814 بخش مهمی از دستاورد های انقلاب فرانسه را تضمین می کرد. همانگونه که ناپلئون با برقراری “امپراتوری” در پی آشتی انقلاب و نظام پیشین بود، پادشاه مشروطه نیز در پی نظام نوینی بر پایه دستاورد های دو نظام برآمد با این تفاوت اساسی که ناپلئون به نام گسترش ایده های انقلاب فرانسه، در پی جنگ با “فرمانروایان دنیای کهن” بود، در حالیکه نظام مشروطه پادشاهی خواستار حفظ صلح و همکاری با همسایگان اروپائی خود شد. شالوده دیپلماسی فرانسه در دوره بازسازی فرانسه را دیپلمات کارآزموده رژیم های گذشه*5 ،تالیران بر پا نمود. او توانست فرانسه شکست خورده در جنگ را وارد کنگره وین* نماید 6 که می بایست نقشه اروپای پس از ناپلئون را ترسیم کند. او که از سال ها پیش با تزار روسیه و صدر اعظم مقتدر اتریش، مترنیخ در ارتباط بود و با موافقت آنها جایی در این کنگره برای فرانسه دست و پا نمود. تالیران فرانسه را در کنار دولت های کوچکتر قرار داد تا جای پای فرانسه را محکم شود و در پی آن کوشید با همراهی با دشمنان قدیمی فرانسه ، انگلستان و اتریش، نزدیک گردد تا از توسعه طلبی روسیه و دولت نوپای پروس جلوگیری نماید. فرانسه بازنده در جنگ نه تنها مرزهای خود را تثبیت نمود و غرامت جنگ را به حداقل رساند ، بلکه بطور رسمی دوباره وارد جمع کشورهای مطرح در اروپا شد*7



در همین دوره دولت با شتاب دست بکار اصلاح قانون انتخابات شد (1817)، آزادی مطبوعات به تصویب مجلس رسید . برقراری آرامش و ثبات به شکوفایی اقتصادی انجامید و بورژوازی صنعتی کامیابی بیشتری یافت و نمایندگان خود را در پارلمان داشته. در سایه آزادی های به دست آماده، هواداران نظام گذشته هم توانستند شبکه های خود را توانمند سازند و اتحاد زمینداران بزرگ و سرمایه داران مالی به صورت یک اپوزیسیون توانمند در صحنه سیاسی فرانسه حاضر شد و در پی مرگ لوئی هجدهم و جانشینی برادرش شارل دهم به جای او در سال 1824، هواداران نظام پیشین بر فعالیت های خود افزودند. در جناح مقابل چپ ها، هوادران پادشاهی مشروطه و جمهوریخواهان متشکل شده و در برابر هجوم هواداران نظام گذشته و حاکمیت شارل دهم دست به مبارزه زدند. در برابر اقدامات ضد مردمی حکومت ، مبارزه قانونی و پنهانی از سال 1829 شدت بیشتری گرفت و به زودی شورش عمومی رنگ انقلاب به خود گرفت و در آخرین روزهای پایانی ماه ژوئن 1930 مردم پاریس شارل را از سلطنت خلع کردند و پسر عموی او لوئی فیلیپ که “شاه سنگرها= بادیگارد های خیابانی پاریس) خوانده می شد جانشین او کردند.
بخش دوم:
لوئی فیلیپ ، از انقلاب 1830 تا انقلاب 1848
*********************
پانوشته ها:
*
** کناره گیری ناپلئون ،دستاورد های انقلاب.
جنگ و نبردهای اول (1792-1797)، در طول انقلاب؛
جنگ و نبردهای دوم (1798-1802)؛
جنگ و نبردهای سوم (1805)، با نبردهای ترافالگار و آسترلیتز.
جنگ و نبردهای چهارم (1806-1807)، با نبردهای ینا و فریدلند.
جنگ و نبردهای پنجم (1809)، به ویژه با نبرد واگرام.
جنگ و نبردهای ششم (1813-1814) با نبردهای لایپزیگ، باوتزن، مونتمیریل.
***همراه پا گرفتن حکومت جدید پادشاهی مشروطه، بسیاری از اشراف هم مهاجر بازگشتند و در پی آن رخدادها به گونه ای پیشرفت که خشم و نارضایتی مردم در برابر شاه اوج گرفت و ناپلئون را بار دیگر به هوس بازیابی قدرت انداخت. نتیجه اینکه “پرواز عقاب ” به پاریس رسید و دوباره لوئی هجدهم رهسپار تبعید شد. اما عمر حکومت ناپلئون هم بیش از صد روز نبود و دوباره حکومت مشروطه مستقر گردید و این بار هواداران امپراتوری سرکوب شدند. حکومت جدید در پی آن بود ساختار دولتی را سبک و سیاق مشروطه انگلیسی استوار نماید
*5-تالیران، سیاستمداری برای تمام فصول ، او از دوره رژیم پیشین تا زمان انقلاب 1930، همواره در چرخش های تاریخی نقشی پر رنگ داشت. او که ریشه در دستگاه کلیسا داشت ، مجری فروش واگذاری اموال آن به نفع دولت انقلاب بود . در مجلس موسسان نقش داشت، در پایان بخشیدن به دوره ترور و سپس روی کار آمدن و برکناری ناپلئون دس داشت و مغز متفکر دیپلماسی در دوره “بازسازی” بود . نگاه کنید به شرخ کواهی از زندگی او در “چهره های انقلاب فرانسه”.
*6 گنگره وین: یکم نوامبر 1814 تا 8 ژوئن 1815، سفیران کشورهای پیروز در جنگ در وین گرد آمدند تا نقشه آینده اروپا را پس از شکست ناپلئون و همچنین تعیین جایگاه دولت های ملی تازه شکل گرفته (عمدتا در شرق و جنوب شرقی اروپا) را بررسی نمایند.



*7 مقایسه کنید برخورد دیپلماسی فرانسه شکست خورده در جنگ های ناپلئونی در گنگره وین در1814 را مقایسه کنیدبا برخورد دیپلماسی ایرانی درصد سال بعد در سال 1919پس از جنگ جهانی اول در کنفرانس پاریس. ایران در این جنگ هیچ نقشی نداشت با این حال امکاناتی فراهم شده بود تا شاید هیئتی از ایران در این کنفرانس شرکت نماید و درخواست پرداخت خساراتحرابی این جنگ حمیلی را بنماید . اما نمایندگان ایران بدون توجه به شرایط ورشکستگی ایران در دوره آخر قاجاریه حتی خواستار بازگشت قفقاز به ایران بودند! آنها را حتی به کنفرانس هم راه ندادند.