فهرست

سقوط اصفهان

زرین کوب می نویسد :

 ” جامعه عهد صفوی جامعه سنتی و غالبا بی تسامح و احیا کننده تضاد های ناشی از اتحاد دین و دولت و مخصوصا اکراه و الزام در امور وجدانی بود… اکثریت جامعه را تدریجا و بر حسب تفاوت مراتب ، به تعصب ،تقیه، تقلید و در عین حال سبکروحی و گرایش به خوش  باشی و اغتنام فرصت عادت داده بود … حاصل رواج شکنجه هایی چون آدم سوزی و مثله کردن و نظایر این قبایح که از جانب حکام اعمال می شد ، تدریجا آن شد که رافت اخلاقی و انسانی  روز به روز در تمام طبقات تنزل پیدا کرد و تقریبا درنده خویی حکام عرف و غیر عرف در میان مردم عادی هم شایع گشت…گرایش جامعه به تفریح های خشن چون افراط در بنگ و باده و شاهد بازی و زنبارگی ،و در شهر جنگ های حیدری و نعمتی ، سرانجام اغتشاشات و فتنه های دوران انقلابات بعد از سقوط صفویه را در ایران و در رفتار افاغنه و قاجار و مخالفان آنها اجتناب ناپذیر ساخت”” روزگاران صص 724

 “افغان ها” که بودند ؟

افغان ها از اقوام ایرانی بودند که در شرق فلات ایران و در همسایگی هند زندگی می کردند .  در دوره صفویه   شرق فلات ایران موضوع مناقشه میان حکومت مغولان هند و حکومت صفوی بود . مردم این سرزمین ها ،از جهت فرهنگی و تاریخی با دیگر اقوام ایرانی پیوند تنگاتنگی داشتند .با این حال افغان ها همچون بسیاری از قبایل نواحی مرزی ، مذهب گذشته خود را حفظ کرده و با اینکه تابع حکومت صفوی بودند ، مذهب تشیع حکومتی را نپذیرفته بودند . در دوره  شاه سلطان حسین سیاست رواداری گذشته نسبت به اقلیت های مذهبی جای خود را به سرکوب داد و با کاهش قدرت  مرکزی اقلیت های دینی و مذهبی سر به شورش برداشتند ، گرجیان و ارمنیان در قفقاز، کردها در غرب و افغان ها در شرق فلات ایران .

در همین زمینه زرین کوب می نویسد”خشونت و بی تسامحی حکومت نسبت به اتباع مذاهب و ادیان اقلیت و ایجاد یک منصب دولتی به نام ملا باشی حکومت مذهب  را به حکومت امنای مذهب تبدیل کرد و حاصل آن قیام اهل تسنن در قندهار و هرات بود و اینکه زرتشتیان کرمان و یزد از شدت ناخرسندی از این قیام اهل سنت استقبال کردند.”صص 71 روزگاران 

قلعه هرات، نبرد با ازبکان بر سر خراسان و شهر هرات یکی از درد سر های دوره صوفیه بود
httpscommons.wikimedia.orgwikiFileHerat_6913a.jpg#mediaHerat_6913a.jpg

 

مکتب تبریز در دوره صفوی مرکز هنریاز هرات به تبریز منتقل شد

 شهر های مهم این سرزمین ، قندهار و هرات در دست قبایل محلی بود. افغان های ابدالی در هرات و افغان های غلزایی در قندهار  رقبای سرسخت و تقریبا همیشه در جنگ بودند. هر دوی آنها مسلمانان سنی متعصبی بودند.

در دوره شاه جدید، والی قندهار به نام عبدالله خان ظلم و جور را در حق مردمان از حد گذراند و چون شکایات مردم به جایی نمی رسید  آنها دست به دامان حکومت مغولان هند شدند. حکومت اصفهان گرگین خان ،از سرداران گرجی تبار،را به فرمانروایی قندهار تعیین نمود . او شورشیان را سرکوب  و رهبر آنان ، میرویس را به  اصفهان فرستاد. میرویس  با دستیاری جناح های متعصب تر دربار به قندهار بازگشت و گرگین خان را کشته و با تائید دربار  فرمانروای  قندهار شد. *با مرگ  میرویس  در 1715/1127م، برادر صلح دوستش جانشین او شد .او هم  به تابعیت از حکومت اصفهان راضی بود ، اما “اکثریت مردم و به ویژه نظامیانی که مزه پیروزی را چشیده بودند ، حاضر نبودند بار دیگر از حکومت مرکزی تبعیت کنند. …یکی از پسرا ن میرویس به نام محمود که 17 یا 18 سال بیش نداشت شبانه سر عم و قیم خود را برید و اعلام نمود که جنگ باید ادامه یابد” صص 38 سقوط اصفهان

 محمود که منتظر فرصت بود، از درگیری سپاه ایران در جنگ  با شیخ مسقط در کناره خلیج فارس ، استفاده کرده و با سپاهیان خود  سیستان، که  شماری زیادی ازساکنانش سنی مذهب بودند،  را بدون هیچ مقاومتی طی کرده و به دروازه شهر کرمان رسید/1134 ه.ق  ،   اما لشکر کمکی به سرپرستی لطفعلی خان داغستانی سپاه محمود را شکست داده و فرمانده شورشیان با شرمساری به قندهار عقب نشست ” صص41 سقوط .

دومین حمله محمود 

……” محمود  نامه ای برای  شاه ارسال کرد و خود را تابع شاه اعلام نموده و از او اجازه خواست تا بفتح هرات اقدام کند  و دست قبایل ابدالی را  از هرات کوتاه نماید. شاه کلام ظاهر صدق  باطن حیله او را اعتماد نموده و از راه سادگی و راحت طلبی خلعت و شمشیر و اسب و رقم حکومت قندهار از درگاه والا برای او فرستاده ملقب بلقب صوفی صافی ضمیر  خواند…… محمود بعد از جواب سراسر بلاهت از طرف شاه …به بهانه مهم هرات سپاه از راه سیستان و بیابان ناگاه بی خبر خود را بحوالی بم و نرماشیر و خبیص، از توابع کرمان رسید. او وارد شهر شد اما سپاهیان از ارگ دفاع کردند و افغان ها کاری از پیش نبردند. از آنجا به یزد رفتند و با دفاع سرسختانه مردم یزد روبرو شده ، ناامیدانه به سوی تختگاه  رهسپار شده  چون توان حمله نداشتند ، به محاصره  شهر قناعت کردند.”

 

 شاه سلطان حسین

شاه سلطان حسین پایتخت را تسلیم سپاه کم شمار محمود افغان کرد

 

جنگ های صوفی و عثمانی بر سر حاکمیت بر عراق ، ارمنستان و گرجستان و بخش شرقی آنتتولی

شاه سلطان حسین در سال 1694 در سن بیست و پنج سالگی به تخت نشست .  اگر چه او آخرین پادشاه صفویه نیست ، اما اوست که سلطنت را یکسره بر باد داد. وی یکی از هفت پسر شاه سیمان بود. او که همچون پدرش دلبستگی زیادی به حرمسرا و شراب خواری داشت ، شاه حرمسرا  را ” کشور خاص خود و تنها قلمروی می دانست که شایستگی جلب توجه او را داشت صص20 سقوط . ” شاه  روزگار خود را  بیشتر در حرمسرای شاهی سپری می کرد و زمانی که که از آن بیرون می آمد جز ضرر از او صادر نمی شد. چنانکه یکبار بعد از جنگ قندهار ، با همه حرمسرا و خدم و حشم که شمار آنان بر شصت هزار تن بالغ می شد به زیارت مشهد رفت و در این سفر مبلغ هنگفتی خرج شد .یکی از ناظران خارجی مینویسد( نصف این مبلغی که در این سفر خرج شد ، معادل هزینه ای بود که برای لشکرکشی به قندهار صرف شده بود)…..خواجه سرایان سیاه و سفید تنها در یک مورد توافق داشتند، آن  سلطه  انحصاری بر اداره امور و حذف رقیب بود. تنها کار آنان ضرر زدن به حریف و از میان برداشتن او بود …کارشکنی آنها موجب برکناری “علی مردان خان” بزرگ ترین سردار سپاه شد صص 24 .“فساد اداری و رشوه خواری  از دربار ریشه می گرفت و همه امور بر محور ثروت اندوزی خواجه سرایان می چرخید.همه امور دربار در مدار اخاذی و رشوه خواری بود….کاهش ارزش پول و ضرب پول مسی توسط کارگزاران ایالتی، سست عنصری شاه و بی لیاقتی کارگزاران ،و از میان رفتن ترس در کشور استبداد زده  موجب لجام گسیختگی کشور بود.  وزیر اعظم از متقاضیان مشاغل هم رشوه می گرفت…فساد گسترده ، ناامنی ، طاعون . عشایر حوزه نفوذ خود را گسترش می دادند و بمناطق درونی کشور هم دست اندازی می کردند.  دولت  امکانات اقتصادی  برای حفاظت مرز ها نداشت.**

شاه به مباحث دینی هم دلبستگی داشت و سخت تحت تاثیر ملایان بود . در دوره او روز به روز بر قدرت و تسلط دستگاه  روحانیت افزوده می شد . او سیاست رواداری گذشتگان را نسبت به مذاهب دیگر رها کرد.نماد این قدرت ” مدرسه مادر شاه بود که در سال های 1704 تا 1711 بیش از 150 حجره برای طلبه ها داشت صص92 سقوط.  زرین کوب می نویسد:” در عهد شاه سلطان حسین  ایجاد یک منصب دولتی به نام ملا باشی ..به اتحاد ظاهری دین و دولت که به صورت قدرت سلطنتی با امنای مذهبی تحول یافته بود در اینجا هم مثل پایان دوره ساسانی  به پایان دادن سلطنت سی و سه ساله صفویه خاتمه یافت” .صص 712 روزگاران.

“در دوران سلطنت او جنگ ایران با عثمانی و با قبایل لزگی داغستان با پیروزی همراه بود .اما شاه سلطان حسین که از قدرت قزلباش ، به خصوص سردار گرجی خود بیم داشت او را از ادامه جنگ با شورشیان لزگی بازداشت و اندکی بعد او را به زندان انداخت… بعد از چندی 1133 ه/1720 م ، مردم منطقه شورش کردند و هزاران شیعه را کشتند و تجارت خانه های روسی را تاراج کردن. عاقبت سپاه عثمانی مداخله کرد و یکی از طرفداران خود را به حکومت آن جا گماشت. اوضاع خلیج فارس نیز در زمان او آشفته بود .امیر مسقط به بحرین و بعضی جزایر خلیج فارس حمله آورد و آن را متصرف شد.پطر کبیر  امپراتور روسیه نیز در صدد رسیدن به آب های گرم خلیج فارس بود و به هر صورت در کارهای  داخلی دربار ایران دخالت می کرد .سرداران شایسته و کاردان نیز به وسیله شاهان صفوی یک به یک از میان رفته بودند.” صص174 دانشنامه

 

 

یاد آوری چند واقعه  در عهد شاه سلطان حسین

دودمان صفوی >880 تا 1148 خورشیدی (۱۷۳۶–۱۵۰۱ میلادی)

– سلطنت شاه سلطان حسین  1072-1101 خورشیدی/19-694-1722 میلادی 

-در سالهای 1720-1717 در استان های شمالی غربی طاعون شیوع یافت ، و در کردستان و شیروان شورش هایی بوقوع پیوست.

–              در همین احوال محمد باقر مجلسی مجتهد بزرگ دوره شاه سلطان حسین  با حمایت دربار   در پی سیطره تشیع بر همه رقبای مذهبی خود ، اعم از سنی و صوفی و عارف بود.

–              در 21 اگوست 1721  در شیروان  ساکنان سنی مذهب شماخی  یکی از دروازه های شهر را بر روی سربازان قبیله لزگی گشودند.

–              در پاییز 1719  محمود با 10000 سرباز غلزای و سیستانی  به کرمان حمله کرد. او ابتدا دستور داد که همه مردم باید به تسنن برگردند و سپس دستورش را پس گرفت.

–              سپاه ا ایران از 42000 سرباز تشکیل شده بود که بسیاری از انها آموزش ندیده بودند. 24 عد توپ و یک افسر توپچی فرانسوی نیز آنها را همراهی میکرد.  این سپاه در گلن آباد ، در دو منزلی پایتخت در جاده اصفهان -یزد با افغانه که تعداد انها 11000 نفر تخمین زده میشود در 7 مارس روبرو شدند . سپاه ایران در نزدیکی پایتخت شکست فاجعه باری خورد…توپ ها جا گذاشتند و فرار کردند.

عثمانی پس از جنگ 1727  با اشرف -که به پیروزی افغانها پایان  یافت-  جایگاه او را از سوی بالا ترین نهاد اقتدار  در جهان اسلام تایید کردند.

-چگونه اصفهان فرو ریخت.

” در شاه حسی ، در بزرگان غیرتی، در مردم اعتمادی و در وزیران تدبیری باقی نمانده بود” 

………………………………………………………… ادامه در نوشته آینده  در سایت  راه

 

پانوشته

*”قوم ابدالی در سنه هزار هجری از کوهستان کابل  به حوالی هرات کوچ کردند و در زمان شاه سلیمان و سلطان حسین  کمابیش شصت هزار خانوار بودند، آنها خود را دست نشانده شاهان صفوی می خواندند و میرویس ، فرمانروای آنها لقب سلطان را از دربار صفوی بدست آورده بود . بعد از دستیابی  قبیله غلزه بر  قندهار  آنها نیز هرات را تسخیر کردند و قشون ارسالی شاه کاری از پیش نبرد.-فرماندهان از قبیله شاملو و استجلو  به مردم ظلم بسیار کردند و سه سپاه اعزامی از اصفهان پی در پی شکست خوردند.چون  سپاه عراق و خراسان مکرر از افغان شکست خورده بود، وهم و هراس بی نهایت از افاغنه در دل ایشان جا گرفت.”. شاه گرگین خان سردار گرجی را والی قندهار کرد.و فرقه گرجی همگی نصرانی اند  حکومت انها بر فرقه مسلمان ناگوار نمود…….. و میر ویس  و سایر فرق افاغنه بسبب آنکه سنی مذهب بودند کمال تنفر از حکومت قزلباش  داشتند و بسبب حکومت فرقه گرجیه این تنفر مضاعف و دو بالا گردید. ص چهار .  .. در زمانی که   امیر  اویس در اصفهان  تبعید بود ، گرگین خان  موکدن   بر  خطر  امیر اویس  تاکید داشت.  اما وی با  تقدیم هدایا به شاه و دربار  و امرای سپاه  گزارشات گرگین خان را بی نتیجه می کرد……او با اجازه شاه  به حج رفت و پس از بازگشت  برای تهنیت و مبارک باد  و گرفتن تبرکات  امیران افغان به دیدار او می آمدند و  در خفا عهد مودت برای حملات اتی  می بستند . اویس  پس از رهایی از اصفهان  به قندهار باز گشت و  گرگین خان را شکست داده بکشت.   خسرو خان برادر زاده گرگین خان با سپاهی گران از گرجی ها و قبایل  ابدالی از راه هرات به  قندهار رفتند و حتی موفق با  باز پس گرفتن قلعه شدند  اما به حیلت از میرویس  شکست خورده و سپاه او منهدم شد.   ” مجمع التواریخ:میرزا  محمد  خلیل مرعشی صفوی  به کوشش اقبال آشتیانی

**مجمع التواریخ:میرزا  محمد  خلیل مرعشی صفوی  به کوشش اقبال آشتیانی

 

“تاراج بعضی از بنادر فارس و تسخیر جزیره بحرین و قشم و لارک توسط  امام  عمان: در زمان  خلفای عباسی بعضی از اعراب که مذهب خوارج داشتند و از توابع محمد بن زید اباضی  که از جمله روسای خوارج  بود بلاد عمان آمده  و ساکن آنجا  شدند   و به مرور  و دهور مردم  ان بلاد همگی منتقل مذهب  اباضیه گردیدند…..توضیح اینکه در نزد اباضیه  -یعنی خوارج عمان و مسقط و زنگبار – سلطنت  با امامت و مقام روحانیت جمع بود ولی فعلا سلطنت از امامت منفصل شده و امام خوارج در صحرا زیست می نماید و سلطان در عمان.  غیر اباضیه کمتر یافت می شود مگر در سواحل هم اکثرا از فرقه شافعیه  و قلیلی اثنا عشریه و بلوچان ساکنند. …

در ان دوران که بلاد ایران مشوش بود …سیف بن سلطان – امام وقت-..به تسخیر جزایر و بنادر دریای فارس دندان تیز کرد….سه بار در سه سال مختلف به بحرین حمله برده و آنجا را غارت کردند و تسخیر کردند….شیخ السلام بحرین  همراه جمعی به دربار آمد و درخواست کمک نمود . شاه لطفعلی خان  را  مامور این غائله کرد. او به بندر ریشهر – بوشهر آمد  . اما پس از عزیمت به بحرین ، تمام  اسباب و اموال آنها  در کشتی  گذاشتند  و خود به ساحل رفتند .  جهاز عمانی همه وسایل آنها را به غارت بردند  و لشکریان را چون بهائم سر بریدند.

استیلای پرتغالیان  در جزایر  و سواحل خلیج فارس  با سال 912 مقارن بود.   …چون فرنگان مالک این ملک شدند  بسبب غلبه تعصب در مذهب  شروع در تصرف در دین و آیین مردم ان بلاد نمودند.”

منابع

تاریخ ایران و ایرانی

 

روزگاران ،روایت تاریخ مختصر ایران از زبان فصیح زرین کوب

–