فهرست

پیش زمینه

از سرنگونی امپراتوری رم در سده پنجم میلادی تا نیمه دوم سده نوزدهم ، نامی از دولت مستقل ایتالیا نبود. به گفته مترنیخ، نخست وزیر پرآوازه اتریش، “ایتالیا جز یک مفهوم جغرافیایی، چیز دیگری نیست”.  شبه جزیره ایتالیا همواره میان قدرت های اروپایی چون فرانسه و اسپانیا و اتریش و کلیسای کاتولیک دست به دست میشد. حتی”ایده ایتالیا” همچون یک ملت در میان نبود. هرچند “امپراتوری مقدس رمی ژرمنیک” خود را جانشین امپراتوری رم می دانست ، اما کشور ایتالیا در این ساختار جدید وجود خارجی نداشتند، کلیسا کاتولیک هم مردم ایتالیا را به عنوان امت مسیح می شناخت و نه یک ملت یا یک قوم . حتی در سده های پایانی قرون وسطی با پدیدار شدن شهرهای ونیز ، ژن ، میلان و فلورانس به عنوان پیشرفته ترین و ثروتمندترین شهرهای اروپا(در حالیکه ونیز و ژن همچون دو امپراتوری عمل می کردند) اما هنوز نامی از ایتالیا به عنوان یک کشور نبود. ایتالیا تا سده نوزدهم ،شامل قلمرو پادشاهی محلیِ وابسته به قدرتهای بیگانه و یا دوک نشین ها می شد. با اینهمه سرزمین ایتالیا یکی از مراکز فرهنگی و زادگاه رنسانس و در پی آن عصر روشنگری در اروپا به شمار می رود. در دوره ای که جوامع اروپایی خود را در قالب ملی باز می شناحتند، ایتالیا نمی توانست از این “روح زمان” به دور باشد: سده نوزدهم عصر پیدایش دولت -ملت ها در اروپا بود و ایتالیا در پی بازسازی یک “واقعیت سیاسی” بر کالبد این”مفهوم جغرافیای” .

زمان و فرآیند پیدایش ایتالیا و آلمان همسان است اما از جهات ساختار حکومتی و ایده دولت و شیوه پیدایش حکومت مرکزی، این دو کشور دو راه متفاوت را پیمودند، هر دو کشور در نیمه دوم سده نوزدهم در سپهر سیاسی اروپا وارد شده و خواستار سهم خود از مستعمرات کشورهای بزرگ صنعتی شدند. دو جنگ جهانی نتیجه این دگرگونی ها در توازن قوا در قاره اروپا بود که دامنه آن بیش از سه چهارم کره خاکی را در بر گرفت . در این نوشتار اشاره وار به پیدایش کشور ایتالیا می پردازم

انقلاب فرانسه و گسترش ایده “ملت “در ایتالیا.

بازتاب ایده های انسانگرایانهِ دوره روشنگری در انقلاب فرانسه خود را نمایان کرد. ایده هایی چون الغای امتیازات نجبا و کلیسا، تدوین کنوانسیون،حقوق مدنی و شهروندی بر پایه آزادی های فردی و اجتماعی و تغییر ساختار سیاسی از مهمترین دستاوردهای نظری انقلاب بود. اما رویداد های دهه پایانی سده هجدهم نشانگرِ کمبود آمادگی اجتماعی- سیاسی برای ایجاد ساختار دولتی مورد نظر انقلابیون بود: جناح های سیاسی با ترور و سرکوب خونین به جان یکدیگر افتادند و نتیجه این شد که ناپلئون از این آشفتگی سر برکشید. او در خانواده ای تازه مهاجر ایتالیایی زاده شد و در ارتش انقلابیون در جنوب فرانسه به عنوان افسری جوان  لشکرکشی شمال ایتالیا  را در سال های 1796 و 1798 با جسارت و نبوغ نظامی هدایت کرد. در دهه نخست سده نوزدهم سراسر ایتالیا را تسخیر کرد ، با پاپ کنار آمد، ثروت زیادی را از کلیسا و ایتالیا را به فرانسه روانه کرد ابتدا برادرش را به عنوان شاه ایتالیا بر تخت نشاند اما چندی بعد برادرش به عنوان شاه اسپانیا روانه مادرید شد و شوهر خواهر*ناپلئون جانشین او شد. در طول این مدت ایده جداسری و استقلال ایتالیا  در جامعه و نخبگان گسترش یافته و هواداران سرسختی یافته.

سال های آماده سازی

پس از برکناری ناپلئون در سال 1815 و استقرار دوباره سلطنت در فرانسه ، کشور های اروپائی برای برپائی “اتحاد مقدس” در وین **گرد هم آمدند تا نقشه ای برای جلوگیری از گسترش ایده های انقلاب فرانسه در اروپایِ پس از ناپلئونِ یا به گفته آنان  این قهرمان” ضد مسیح” ترسیم نمایند. آنها در پی بازسازی مناسبات کهن بودند، اما  دیگرهیچ چیز مانند گذشته نبود: در این کنفرانس مجددا ایالت ونیز و لمباردی به حاکمان هوادار  امپراتوری هابسبورگ (اتریش )سپرده شد و یک دوجین حکومت های دوک نشین و پادشاهی در بخش های دیگر شبه جزیره ایتالیا بر پا شد. با این حال از گوشه و کنار ایتالیا آواز جداسری  و ناسازگاری با اتریش برخاست. در ماه مه 1815 “مورات”، شاه دست نشانده ناپلئون در اطلاعیه ای از ایتالیائی ها خواست که  با هدف یکپارچه ساختن ایتالیا، خود را از یوغ اتریش رها سازند.:مورات  که خود ژنرالی آبدیده در ارتش ناپلئون  بود همراه سپاهیان اش  استان های مرکزی ایتالیا را تسخیر نمود، اما نتوانست کاری پیش ببرد و در اکتبر همان سال تیرباران شد. “اتحادیه مقدس” تصمیم گرفته بود با دخالت نظامی به کمک مستبدین محلی بشتابد و آنها را برای پاکسازی نیرو های آزادیخواه یاری دهد در همین راستا قیام مردم ناپل و پیه مونته راهم سرکوب نمود: جنبش استقلال خواهی به وحدت ملی، همکاری جریانات گوناگون و رهبری  و یگانه و پذیرفته شده ، نیاز داشت و این فرایندی زمان گیر و پر فراز و فرود بود.

از ابتدای دهه بیست، ژوزف مازینی( جوزپه ماتزینی) جنبش “ایتالیای جوان” را با هدف اتحاد ایتالیا ئی ها برای رهائی از دست دشمن اشغالگر خارجی(اتریش پایه گذازی کرد. برنامه او اتحاد حکومت های بومی در یک دولت مرکزی بود.مازینی که خود جمهوری خواه بود برای رسیدن به استقلال و آزادی روزنامه ای راه اندازی کرد و کنشگران را به آموزش سواد در میان مردم و آگاهی از ایده جدا سری و آزادی تشویق میکرد مازینی از شورش های محلی را برای پیشبرد امر استقلال لازم میدانست.او از یک سو می کوشید شبکه پنهانی برای سازماندهی شورش های محلی بر پا نماید و از سوی دیگر برای دستیابی به پیوند مشترک میان به جنبش در پی نهاد هایی بود که مشروعیت عمومی داشته باشند. مازینی از پاپ و پادشاهی ساردنی درخواست میکرد که رهبری مبارزه جداسری ایتالیا را پذیرفته و از پشتیبانی مردمی خود برای رسیدن به هدف استفاده نمایند. پاپ هرگز روی خوشی به مازینی نشان نداد.

 مازینی  همراهانش را در ماه فوریه 1831 در شهر لیون فرانسه گرد آورد تا به “سووا”، که آنزمان بخشی از ایتالیا بود، یورش برد ، در همان حال در شماری از شهر های شمالی ایتالیا( بولونیا، مودنا، پارما ) مردم به پا خواستند. در همان ماه در رم نیز شماری از مردم خواهان سلب حاکمیت کلیسا از سرزمین رم شده و خواهان پیوستن آن به استان های متحد ایتالیا شدند. این جنبش های محلی اغلب به رهبری هواداران مازینی و گاریبالدی( هر دو جمهوری خواه بودند)پی می گرفت، بدست مستبدین محلی به خون کشیده می شد. در کنار این مبارزات ملی ، مازینی و دیگر نخبگان آزادیخواه به تدوین تاریخ ایتالیا پرداختند و هنرمندان نیز برای پرتوان کردن شور ملی دست بکار شدند ،از جمله در سال 1842 در میلان “وردی” نابوکو را خلق کرد، اپرایی که مقاومت عبرانیان در برابر اشغالگر بابلی را ارج می نهاد. در سال 1846، انتخاب پاپ جدید ، پیوس نهم، و همدلی او با آزادیخواهان ، امید زیادی در جنبش جداسری ایتالیا پدید آورد.

سال 1848:بهار ملت ها در اروپا

زمانی که پاریس در آتش “انقلاب ” اجتماعی جدیدی می خروشید  و جریانهای سیاسی در کشمکش با یکدیگر بودند، پژواک این شور انقلابی در گوشه و کنار اروپا گسترش و درهر کشوری بازتاب ویژه خود را  می یافت. از جمله در پروس(آلمان آینده) و ایتالیا، جنبش مردمی گرد خواسته های ملی، جداسری و اصلاحات شکل گرفت . در وین ، جنبش آزادی خواهی به برکناری مترنیخ، صدراعظم خودکامه و توانمند هابسبورگ انجامید .در اتیالیا، 5 روز شورش میلان*** به خاک و خون کشیده شد. در نگاه کلی همه جا این بهار به خون نشست و شکست خورد، “اما  دیگر هیچ چیز مانند گذشته نبود”، بازتاب این رویداد ها در ایتالیا آغازگر دوره جدیدی در سرنوشت ایتالیای جوان بود: شماری از حکومت های محلی کنوانسیون”قانون اساسی” ایتالیای یگانه را پذیرفته بودند و گفتمان جداسری و آزادی در جامعه و به وِیژه در میان  نخبگان سیاسی جایگاه برتر را داشت. در سال آتی نیرو های پیشرو در انتخابات محلی توانمند تر شدند. در همین سال ویکتور امانوئل دوم که هوادار یگانگی و جداسری از اتریش بود در ساردنی جانشین پدر شد . در رم هم مجلس موسسان خواستار جدایی رم از حکومت کلیسا شد . عجب اینکه حکومت پدیدار آمده از انقلاب پاریس در سال 1849 با دخالت .ارتش خود، در برابر مردم رم حکومت کلیسا را در رم پابرجا نگه داشت!ماتزینی همگام با جوزپه گاریبالدی در سال ۱۸۴۹ فرماندهی و دفاع از شهر رم را در مقابل تهاجم فرانسویان به عهده داشت و پس از کاپیتولاسیون به انگلستان فرار کرد و اقدام به تشکیل کمیته مرکزی دموکرات‌های اروپا نمود.

 ایتالیای جوان Risorgimento

پادشاه ساردنی، یکی از وزرای اصلاحگر و هوادار یگانگی ،به نام “کادوور” را به نخست وزیری را برگزید. روی کار آمدن این وزیر توانا امید آزادیخواهان را افزود. کاوور به موازات ایجاد شبکه خط آهن و اصلاحات داخلی ، در سال 1858، ارتش ساردنی را در کنار فرانسه و انگلستان در جنگ کریمه وارد نمود. پس از پیروزی علیه روسیه در این جنگ، موازنه قوا در اروپا تغییر کرده و اتریش ناتوان و فرانسه پرتوان شد: دولت ساردنی خواستار یاری فرانسه برای بیرون کردن اتریش از خاک ایتالیا می شود. در جنگ سولفورینو ویکتور امانوئل پادشاه ساردنی در کنار ناپلئون سوم امپراتور فرانسه در برابر ارتش اتریش به رهبری امپراتور جدید هابسبورگ فرانسوا ژوزف قرار می گیرد. جنگی که به بیرون رفتن اتریش و جداسری ایالت های ونیری و لمباردی و پیوستن آنها به خاک ایتالیا می انجامد. در برابر یاری فرانسه ، ناپلئون سوم خواستار پیوستن شهر “نیس” و ایالت “ساووا” به فرانسه می شود. این رخداد ها در سال 1860 به دولت ساردنی امکان داد با گردآوری حکومت های محلی ،پادشاهی یگانه ایتالیا را اعلام نماید. اما ایتالیا همچنان بدون ونیز و رم ( شهر نمادین امپراتوری کهن ) ناکامل بود. با درایت کاوور، پس از شکست اتریش در سال 1866 از پروس، قدرت رو به رشد اروپا، ونیز به کشور ایتالیا پیوست. از سوی دیگر در جنوب ایتالیا،گاریبالدی با هزار تن از یارانش از نیس به سوی سیسیل روانه شد و در جنگی نابرابر با ارتش “پادشاهی دو سیسیل” قهرمانانه پیروز شد واز آنجا به ناپل رفته و برای آزاد کردن رم از حکومت کلیسا به سوی پایتخت رهسپار شد. اما “کاوور ” پیشدستی کرده ارتش  نوپای ایتالیایی یگانه را به رم فرستاد و از جنگ جلوگیری کرد و با مذاکره توانست رم را از چنگ کلیسا کرده و بدین ترتیب ایتالیای جوان دوباره پایتخت افسانه ای کهن خود را بازیافت. گاریبالدی هرچند این اقدام را خیانت به مبارزات دلیرانه خود و یارانش می دانست ، اما برای پاسداری از وحدت ایتالیا جوان ، به رای شاه و دولت جدید ایتالیا گردن نهاد*****. 

در بخش بعدی این مقاله به چهار شخصیت پایه گذار ایتالیای جوان :مازینی ،گاریبالدی/انقلابیون جمهوری خواه/، ویکتور امانوئل پادشاه ایتالیا و نخست وزیر او کاوور می پردازم.

پانوشته

منابع