نگاهی به مناسبات بین المللی از افق دید برتران بدیع

بدیع در پژوهش های جامعه شناسانه تاریخی خود، با به کارگیری اندیشه های دورکهایم  در مورد اهمیت نقش پیوند های اجتماعی، به بررسی مناسبات بین الملل می پردازد . از دید وی کشمکش ها و بحران های بین المللی همچون عارضه هائی از آسیب شناسی های اجتماعی در دنیایِ “جهانی شده ” است. بر پایه همین رویکرد، بدیع نگرش “ژئوپلیتیکی” *را به مناسبات بین المللی نادرست دانسته و برجسته کردن عامل فضای جغرافیا ئی و موقعیت مکانی کشور ها را همسنگ نادیده گرفتن نقش اجتماعات بشری در روابط بین المللی می داند.

به گفته او پیوند های اجتماعی و پیوند میان مردم جوامع بشری را می باید وارد معادلات سیاسی جهانی کرد و آن را سنگ بنای مناسبات بین المللی قرار داد زیرا در جائی که سیاستمداران از حل مسائل عاجز می مانند ، پیوند های متنوع اجتماعی بین ملت ها می تواند در عرصه جهانی کارگشا باشد.

 شمال و جنوب:

پایان قرون وسطی همزمان شد با آغاز حاکمیت ناوگان های اروپائی بر اقیانوس ها برای” کشف “سرزمین های دیگران. راه های تجاری جدید، بر توان کشور های اروپای غربی افزود و چرخ جامعه صنعتی را با شتاب بیشتری به حرکت در آورد. از همین دوره اروپائی کردن جهان آغاز شد : “اکتشاف” دنیای نو ، به تسخیر این سرزمین ها انجامید و در گوشه و کنار جهان با کشتار مردم بومی همراه شد. آشنائی متقابل این دو جهان از همان گام نخست آمیزه پیوندی دوگانه بود، از یکسو مردم بومی با شگفتی “پیشرفت”های تازه واردین را تحسین می کردند و از دیگر سوی از رفتار سلطه طلبانه و تحقیر آمیز این مهمانان ناخوانده ناخوشایند بودند. ملوانان، سپاهیان، مبلغین دینی ، ماموران دولتی ، سرمایه داران پژوهشگران، هنرمندان ، جهانگردان…هریک به نوبه خود با این “دیگری” روبرو شدند. دامنه داد و ستد میان مردم سرزمین های چهار گوشه جهان گسترش یافت ، اما از همان ابتدا چارچوب کلی این مناسبات بر اساس منافع کشور های اروپای غربی بنیاد گرفته بود و “اروپا محوری” شیوه حاکم بر تفکر غربی شد**. توسعه اقتصادی و اجتماعی این بخش از جهان موجب گسترش دید تحقیر آمیز به آن” دیگری” شد. هر چند تحقیر “دیگری” به ویژه زمانی که زیر تیغ باشد در همه ادوار تاریخ رایج بود، اما کشور های غربی حتی در دوره رنسانس و روشنگری ،که ایده های انسان گرایانه در اروپا ریشه دونده بود و گسترش می یافت، همان چارچوب مناسبات سلطه طلبانه امپراتوری های گذشته را حفظ نمودند.

ادامه سیاست های توسعه طلبانه دولت های اروپایی در سده بیستم ،دو جنگ اروپایی را به دنبال داشت که به سرعت “جهانی ” شد. در پی این جنگ ها ، جنبش های آزادیبخش سراسر گیتی را فرا گرفت و شماری از کشور ها به استقلال دست یافتند .مستعمرات قدیم هر یک به گونه ای در جهت ساماندهی و مدیریت سرزمین خود بر آمدند. این مدیریت تابعی از مناسبات درونی هر جامعه و شیوه حاکمیت دوره استعماری بود : تا پیش از پایان جنگ اول، جنبش های آزادیبخش کشور های مستعمره در اروپا و آسیا( بالکان ، اروپای شرقی، خاورمیانه و آسیا) در پی ایجاد دولتی در چارچوب مدل های اروپایی بودند، الگویی که از جهت اجتماعی آزادی و استقلال را سرلوحه کار خود قرار داده و از جهت سیاسی درپی بنیاد شکل مدیریتی “دولت – ملت” بود. اما پس از انقلاب روسیه و حاکمیت بلشویک ها بر جنبش های اجتماعی در اروپا و در پی آن در سراسر جهان، دورنمای جدیدی برای حرکت های استقلال طلبانه در مستعمرات گشوده شد. جنگ دوم جهانی و شکل گیری بلوک شرق کشور های تازه بنیاد را تقویت نمود و در نیمه دوم سده بیستم رقابت دو بلوک از اروپا به سراسر گیتی کشیده و روند شکل گیری دولت های تازه بنیاد را متحول کرد.

فهرست

دولت های صادراتی

با برچیده شدن حاکمیت مستعمرات قدیمی ، جنبش های آزادیبخش با مشکل خلاء قدرت روبرو شدند : ساختار اجتماعی – سیاسی این سرزمین های تازه بنیاد اکثرا پیشا صنعتی بوده و در چنین شرایطی ” دولت” جدید برپایه مناسبات اجتماعی پدرسالارانه و قبیله ای شکل می گرفت. سرچشمه و منشا حاکمیت این جوامع الهی ، موروثی و یا تاریخی-طبقاتی بود و حاکمان و مردم دو مقوله جدا از هم بودند .قدرت های استعماری هم هر یک به نوعی در راستای منافع خود و با گروهی از صاحبان اقتدار در این جوامع کنار می آمدند.

در مرحله نخست این روند، غالبا الگوی غربی حاکمیت بر اساس ” دولت – ملت ” به کار گرفته شد. اما شکل بندی مدیریت دولتی با مشکلات فراوانی روبرو بود. پیش از هر چیز نه “ملتی” به مفهوم جدید آن وجود داشت و نه “قرار داد اجتماعی” که میثاق مشترک مردم باشد . در بسیاری از کشور های جدید جامعه مدنی بسیار ضعیف بوده و پیوند های مردم نه بر اساس خود خواسته / افقی/ ، بلکه بر پایه روابط اقتدار گرایانه پدرسالارانه طایفه ای استوار بود که در گذشته با شیوه های بومی قلمرو خود را اداره می کرد. گرو های سنتی حاکم نه خواست و نه توان انجام وظایف دولت جدید را داشت . دولتی که بتواند آموزش ، بهداشت ، رفاه مردم را ساماندهی کند و با مدیریت کشور در جهت ایجاد زیر ساخت های ارتباطی اولیه گام بردارد. بدین ترتیب پیچیدگی پروژه “ملت سازی ” از یکسو و دخالت های سودجویانه قدرت های استعماری از سوی دیگر عملا جوامع بسیاری از کشورها رابا ناهنجاری های اجتماعی روبرو کردکه گوهر و سرشت نابسامانی های امروز جهان را شکل داد. “دولت های درمانده” در پی یافتن هم پیمان های خارجی بودند.

از دیگرسوی، بلوک شرق هم در پی یار گیری از کشور های تازه بنیاد بود : در بزرگترین کشور آسیا ، چین از جنبش ملی سون یات سن در پیش از جنگ اول جهانی به پیروزی کمونیست های چینی در نیمه سده بیستم رسید و در دهه های بعدی دولت های “صادراتی ” هوادار غرب در خاورمیانه( عراق و سوریه و یمن) از ترس نیش عقرب به مار غاشیه پناه بردند و در جوامعی که هنوز طوایف و ارتش حرف اول را میزدند ، حاکمان جدید در پی پیاده کردن سوسیالیسم بر آمدند.

در نیمه دوم سده بیستم در آفریقا اوضاع باز هم پیجیده تر شد: فرو پاشی اقتدار قبیله ای گذشته و جایگزینی مدیریت استعماری کشورهای اروپایی به ایجادِ دولت با ثبات نیانجامید و بیشتر این سرزمین ها یا بدون دولت بودند و یا دولتی درمانده داشتند. در چنین شرایطی گروه های مدعی قدرت اغلب یا ارتشی بودند و یا جنبش های مسلحانه ضد امپریالیستی، که اغلب از سوی بلوک شرق و کوبا حمایت می شدند. سفر های چه گوارا برای جهت دادن به مبارزات شورشیان موزامبیک و آنگولا در دهه 60 در همین راستا انجام می شد. دولت های دست نشانده و یا حمایت شده از سوی استعمار قدیمی و یا بلوک شرق راه به جایی نبردند

دولت در پی “ملت”

دولت های بومی تازه پا ( که اساسا بر پایه سنت اقوام و طوایف گوناگون شکل گرفته بود ) ،در پی انسجام مردم سرزمین هایی خود بودند . سرزمین هایی که اینبار مرز های آن از سوی جوامع بین المللی به رسمیت شناخته شده بود و به سادگی گذشته نمیشد آنها را تغییر داد. مرزهایی که گاهی چندین “ملت” را در بر می گرفت( کشورهای بالکان یا عراق و سوریه و لبنان …و در ابعادی وسیعتر در افریقا) ، و گاهی یک طایفه و قوم را میان چند کشور تقسیم می کرد با مرز هائی که دیگر مانند گذشته نمی شد به سادگی از آن عبور کرد.

روند شکل گیری “ملت ” در جوامعی که طبقات اجتماعی و گروه های حرفه ای در آن وجود ندارد با مشکلات فراوانی روبروست. در این جوامع مناسبات افراد بر پایه اقتدار پدرسالارانه ( از بالا به پایین و عمودی) است وازلی و ابدی تصور شده و حقوق فردی در سایه آن فهمیده می شود. اما “ملت ” بر اساس احساس مشترک زندگی کردن در یک محدوده جغرافیایی و ایجاد پیوند های خود خواسته بر اساس نیازها ، خواسته ها و اهداف افراد می باشد . مجموعه ای از این تشکل خود خواسته پایه های جامعه مدنی را شکل می دهد. رشد جامعه مدنی در چارچوب جغرافیایی یک کشور نیازمند وجود عواملی چون شبکه ارتباطی / راه آهن و راه / و رسانه های سراسری می باشد،تا باشندگان یک سرزمین از سرنوشت “هم میهنان ” خود آگاه شده و خود را فردی از افراد ” ملت” احساس کرده و از یک رعیت تابع حاکم به جایگاه یک شهروند برسد. (حداقل از جهت قانونی – بر روی کاغذ).** *

کوشش بسیاری از این دولت های تازه بنیاد /چه راست و چه چپ/ به نتیجه دلخواه نرسید و از آنجا که نتوانست در دل جامعه ریشه بدواند، به از میان رفتن هنجار های جوامع کهن انجامید اما توانایی ایجاد پیوند های خود خواسته تنومند که لازمه یک اقتدار مبتنی بر میثاق اجتماعی را نداشت .

ناتوانی شمال در برابر

دولت های بومی تازه پا ( که اساسا بر پایه سنت اقوام و طوایف گوناگون شکل گرفته بود ) ،در پی انسجام مردم سرزمین هایی خود بودند . سرزمین هایی که اینبار مرز های آن از سوی جوامع بین المللی به رسمیت شناخته شده بود و به سادگی گذشته نمیشد آنها را تغییر داد. مرزهایی که گاهی چندین “ملت” را در بر می گرفت( کشورهای بالکان یا عراق و سوریه و لبنان …و در ابعادی وسیعتر در افریقا) ، و گاهی یک طایفه و قوم را میان چند کشور تقسیم می کرد با مرز هائی که دیگر مانند گذشته نمی شد به سادگی از آن عبور کرد.

روند شکل گیری “ملت ” در جوامعی که طبقات اجتماعی و گروه های حرفه ای در آن وجود ندارد با مشکلات فراوانی روبروست. در این جوامع مناسبات افراد بر پایه اقتدار پدرسالارانه ( از بالا به پایین و عمودی) است وازلی و ابدی تصور شده و حقوق فردی در سایه آن فهمیده می شود. اما “ملت ” بر اساس احساس مشترک زندگی کردن در یک محدوده جغرافیایی و ایجاد پیوند های خود خواسته براساس نیاز ها، خواسته ها و اهداف افراد می باشد . مجموعه ای از این تشکل خود خواسته پایه های جامعه مدنی را شکل می دهد. رشد جامعه مدنی در چار چوب جغرافیایی یک کشور نیازمند وجود عواملی چون شبکه ارتباطی / راه آهن و راه / و رسانه های سراسری می باشد،تا باشندگان یک سرزمین از سرنوشت “هم میهنان ” خود آگاه شده و خود را فردی از افراد ” ملت” احساس کرده و از یک رعیت تابع حاکم به جایگاه یک شهروند برسد. (حداقل از جهت قانونی – بر روی کاغذ).** *

کوشش بسیاری از این دولت های تازه بنیاد /چه راست و چه چپ/ به نتیجه دلخواه نرسید و از آنجا که نتوانست در دل جامعه ریشه بدواند، به از میان رفتن هنجار های جوامع کهن انجامید اما توانایی ایجاد پیوند های خود خواسته تنومند که لازمه یک اقتدار مبتنی بر میثاق اجتماعی را نداشت .

ناتوانی شمال در برابر جنوب

جنگ اول جهانی نشان داد که سیستم کهن مستعمراتی مبتنی بر کلونیالیسم کار بردش رو به پایان است و در دوره پس از پایان جنگ دوم و پیدایش جهان دو قطبی اینگونه تصور میشد که توازن قوا میان دو بلوک سیستم مناسبات بین المللی را مدیریت میکند . در حالیکه در زمان جنگ سرد، تحولات کشور های جنوب ( که آنزمان جهان سوم خوانده می شد) در جهتی بود که سیستم قدیمی توازن قوا قادر به مدیریت آن نبود : از یکسو شماری از کشور های جنوب به جرگه کشورهای پیشرفته صنعتی رسیده و با ایجاد دولت هایی کم و بیش توانمند پا به عرصه مناسبات جهانی گذاشته خواستار سهم خود بودند و از سوی دیگر اکثریت کشور های جنوب هنوز در دنیای کهن غوطه می خوردند.

در هر دو مورد دیگر سیستم بین المللی موجود، ناظر بر امتیازاتِ قدرت های شمالی ، کاربردشان بشدت کاهش یافته

بود

حاکمیت “بی توان ها”


بخش بزرگی از مردم جهان در شرایطی زیست می کنند که از امکانات تغذیه، بهداشت،آموزش …و هر آنچه جوامع صنعتی از آن برخوردارند ، محرومند، اما هر روز از آن “دنیای دیگر” از راه رسانه های جمعی و به ویژه شبکه های اینترنت رفاه را می بینند. آنها هم به حق فردی خود از نعمات دنیا آگاه شده اند ، اما سیستم های مدیریتی ( دولت)جوامع شان توان پاسخگویی به این خواسته ها را ندارد. هنجار ها ی دنیای کهن در زمینه اجتماعی- اقتصادی از میان رفته بدون اینکه زمینه گذار از آن در جامعه روشن باشد . دولت های بدون”ملتی” که حتی با کمک نظامی کشور های شمالی هم توان اداره این جوامع بحران زده را ندارند . در مقابل چنین آشوب و ناهنجاری های اجتماعی، توپ و تانک کاری از پیش نمی برد. دولت های ایجاد شده به دست نظامیان و یا غیر نظامیانی که قدرت به چنگ آورده را به هیچ عنوان رها نمی کنند و در پاسخگوئی به خواسته های اولیه نا توانند این ناهنجاری ها را دو چندان افزایش می دهند. به وِیژه اینکه به دلیل سیاست های استعماری و رویکرد تحقیر آمیز نسبت به جنوب، کشور های پیشرفته صنعتی آماج بدبینی بسیاری از مردمان کشور های جنوب شمرده می شوند.

جامعه سرخورده و آشوب زده زمینه مناسب برای بازگشت ساختار های گذشته(القاعده ، بوکوحرام….) و یا گروه های تروریستی و انواع و اقسام گروه های نظامی بی نام و نشان و لابی های جنگ طلب می شود. روشن است که این گروه ها نه تنها به انسجام جامعه یاری نمی رسانند بلکه با عادی سازی خشونت موجب از هم پاشیدگی اجتماعی می شوند. این آشفتگی مهاجرت نیروی کار و نیرو های نخبه جامعه را در پی دارد که به نوبه خود، بحران در کشور های میزبان را افزایش می دهد.

قدرتمندان جهان در برابر جوامع نا متشکل و بی هنجار سپر انداخته اند و کاری از آنها ساخته نیست. توپ و تانک و حتی سلاح اتمی در مقابل قدرت های هم سرشت کارایی دارد (قدرت در برابر قدرت )و نه در برابر مردم نا برخوردار و نا امید. این سردرگمی در سیاست های خارجی کشور های شمالی مشهود است. راه حل ها به مشکلات روزمره اختصاص دارد و از آینده نگری برخوردار نیست. دنیای پیشرفته صنعتی از هر سو توسط دنیای بی چیزان و نا امیدان در محاصره قرار دارد و این پیروزی “آشوب” است بر نظام موجود: بدیع میگوید” این هشداری است به پرنسس های حاکم بر شمال”

“جهانی شدن ” در برابر سلطه طلبی/چیرگی خواهی


 چیرگی قدرت های جهانی به زیر سوال رفته و جهان شکل بندی  نوینی به خود می گیرد****: اتحاد های کلاسیک جای خود را به  اتحادیه های سیال و چند لایه و چند وجهی می دهد. در پی این دگرگونی ها ، پارامتر های جدیدی رخ می نماید که که از چارچوب سرزمینی خارج شده و در کادر “جهانی شده ” خود نمایی می کند.این مناسبات نو ، نگرش جدیدی از روابط خارجی را طلب می نماید. عنصر اصلی این مناسبات جدید ،نقش افراد جامعه و کنشگران جامعه مدنی است که با کنش چند سویه خود در شمال و جنوب ، از فراز مرزهای ملی با یکدیگر در پیوند هستند و فارغ از اتحاد ها و ضد اتحاد های بین المللی در پی یک همبستگی جهانی برای مشکلات “جهانی شده” می باشند ، رشد بی سابقه فرهنگ ضد نژاد پرستی ، پذیرش برابری جنسیتی، احترام به حقوق اقلیت ها ، پذیرش “دیگری” و همزیستی فرهنگ گوناگون، احترام به کرامت انسانی افراد ،تحول رابطه انسان و طبیعت و حیوانات …..همه و همه در نیم قرن اخیر به شکل گسترده ای در جهان رشد کرده است. بخش مهمی از مردم جوامع گوناگون فارغ از دولت های حاکم بر آنها به شکلی خود جوش به این دنیای “جهانی شده”با ارزش های “یونیورسال ” پیوسته اند. ارزش هایی که به تفاوت ها احترام بگذارد و در پی تحمیل فرهنگی یگانه بر کل بشریت نباشد .برای نمونه” در جنبش بهار عربی، شمار زیادی از مردمان این کشور ها به شکل خود جوش و بی واسطه دولت هایشان، با خواست گرامیداشت به کرامت انسانی وارد این دنیای جدید شدند. / بدیع در کنفرانس مربوط به بهار عربی.

نکته پایانی

در این نوشته و در اغلب مطالبی که من از پرفسور بدیع خواندم ، از وارداتی بودن “دولت – ملت ” برای کشور های مستعمره و نیمه مستعمره سخن به میان آمده و اساسا مرز های میان بسیاری از کشور های آفریقایی و آسیایی که توسط قدرت های سابق استعماری انجام شده ، توسط بسیاری نقد شده است. هرچند که در درستی این رویداد های تاریخی جای شکی نیست اما این سوال به جا می ماند که چه جایگزینی وجود داشت؟ و چه باید می شد؟ . اگر دولت -ملت ها شکل مناسب در این سرزمین ها نیست ،شیوه سنتی (طایفه ای و یا امپراتوری) یا چه شیوه جایگزینی مناسب بوده است؟ پر مسئله ترین تعیین مرز ها ، تعیین مرزهای خاورمیانه در معاهده “سایکس-پیکو”است. تاکنون جز داعش جوابی برای این مسئله نیافته است!!!

سخن کوتاه ، مرز ها و دولت ها همین اند که توسط جامعه جهانی به رسمیت شناخته شده اند. بگمان من هر نوع تغییری در این زمینه موجب مشکلات جدیدی خواهد شد که نتیجه فاجعه باری به بار خواهد آورد. برای آگاهی بیشتر به پیوند زیر مراجعه نمایید که آقای کاوه بیات در کنفرانس خود در زمینه “زبان و هویت ملی ” به اختصار اما روشن به خطرات شوونیسم رنگارنگ در زمینه تغییر مرز ها نکته سنجی های هوشیارانه ای دارند. .

https://www.google.com/search?&channel=fflb&q=%DA%A9%D8%A7%D9%88%D9%87+%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%AA+%DA%AF%D9%81%D8%AA%DA%AF%D9%88+%D8%AF%D8%B1+%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87+%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86+%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C%D9%88+%D9%87%D9%88%DB%8C%D8%AA+%D9%85%D9%84%DB%8C&ie=utf-8&oe=utf-8&aq=t&channel=rcs#fpstate=ive&vld=cid:d5cf80e3,vid:-EWt_m8zUDA

پانویس

**زمانی که جنوب دنیا را می سازد توپ و تانک در مقابل جامعه متشکل کاری از پیش نمی برد و تنها موجب افزایش ناهنجاری ها شده و جامعه بسوی اشکال قدیمی قدرت روی می آورد (مذهبی/ در برخی کشور های خاورمیانه،امپراتوری/ روسیه و منطقه ای پان آفریقا، پان ترکیسم ، پان اسلامیسم…) …..زمینه مناسب برای سازمان های تروریستی مروج خشونت و جنگ و لابی های جنگ.

***در گفتار های آینده به پیوند دولت ، ملت و میثاق اجتماعی می پردازیم.

****دیپلماسی همدستی  پنهانی .: ژ8 (کنفرانس سالانه 8 کشور صنعتی جهان) یا ژ 20  چنان وانمود می کنند که دنیا را آن ها اداره می کنند.و تحت عنوان کارآمدی رایزنی نمایندگان دموکراتیک قدرت های جهانی ، عملا سیستم یک بام و دو هوا / چندگانه و ناعادلانه ا ی / بنا کرده اند که موجب افزایش کشمکش و بحران می شود . محرومیت برخی از کشور ها و در نظر نگرفتن افکار عمومی از ویژگی های این نهاد های اولیگارشیک جهانی است.

منابع

Bertrand Badie (3) – Stabilité & Statu quo à l’aune des printemps arabes – 20/10/2011

Bertrand Badie – De la politique de puissance à la politique de faiblesse

RELATIONS INTERNATIONALES : IMPUISSANCE DES PUISSANCES

LE CRÉPUSCULE DES GRANDES PUISSANCES – BERTRAND BADIE

جامعه مدنی و دشمنانش .