فهرست

پیش در آمد

در آغاز سده‌ی نوزدهم، سه امپراتوری بزرگ بر اروپای شرقی فرمان می‌راندند: روسیه‌ی تزاری، اتریش–مجارستان (هابسبورگ)، و امپراتوری عثمانی. عثمانی، که از سوی سیاست‌مداران اروپا «مرد بیمار قاره» خوانده می‌شد، توان تهاجمی خویش را از کف داده و در نگهداری از مرزهای اروپایی خود بیمناک بود. کوشش‌های دولت عثمانی برای نوسازی ساختار خویش ـ از جمله جنبش «تنظیمات» یا «گلخانه» ـ نتوانست انسجام و گستره‌ی امپراتوری را نگاه دارد و فرایند فروپاشی آن با استقلال یونان آغاز شد.

چهار سده فرمانروایی عثمانی بر یونان، همراه با کوچ مسلمانان و اقوام غیر بومی به این سرزمین، تبعات سنگینی برای مردم یونان به همراه داشت. سلطه‌ی دینی و فرهنگی بیگانه، جامعه‌ی یونانی را فرسوده ساخته بود؛ اما در سده‌ی هجدهم، رونق شهرهای بازرگانی در پیرامون دریای اژه و دریای سیاه، طبقه‌ای از بازرگانان و پیشه‌وران مرفه را پدید آورد که رفته‌رفته به بورژوازی محلی بدل شدند. این طبقه با اروپا در تماس بود و از اندیشه‌های روشنگری و انقلاب فرانسه تأثیر پذیرفت؛ اندیشه‌هایی که در بیداری ملی یونانیان نقشی سرنوشت‌ساز داشت.

در این دوران، گسترش بازرگانی و صنعت در اروپای غربی، توازن تازه‌ای از نیروهای سیاسی دراروپا پدید آورد. جوامع صنعتی نوپا در برابر امپراتوری‌های کهن قد برافراشتند و ارزش‌های نوین اجتماعی و سیاسی را به میان آوردند. «ایده‌ی شهروندی» و «احساس ملی» در پیوند با یکدیگر، زمینه‌ساز پیدایش ساختار نوین «دولت–ملت» گشت.

رنسانس وگسترش “یونان دوستی/فیل هلنیسم”

رشد علوم و فنون در غرب، نخبگان فکری را به نگرشی تازه رهنمون کرد که با ایدئولوژی کلیسای قرون میانه ناسازگار بود. این جنبش فکری برای استوار ساختن پایه‌های خود، از میراث فلسفی و هنری یونان باستان الهام می‌گرفت. رنسانس، دلبستگی به فرهنگ یونانی را در میان روشنفکران و به‌ویژه مهاجران یونانی گسترش داد. در شهرهایی چون لندن، پاریس، بخارست و اودسا، انجمن‌هایی از مهاجران یونانی به‌وجود آمدند که هدفشان زنده نگه‌داشتن زبان و فرهنگ نیاکان بود.

از دیگر عوامل بیداری ملی یونانی ها، درگیری‌های پیاپی میان روسیه‌ی تزاری و عثمانی بود. روسیه، با تکیه بر پیوندهای مذهبی و زبانی با مسیحیان ارتدکس بالکان، سیاست گسترش سرزمینی خود را در قالب حمایت از هم‌کیشانش پیش می‌برد و همین امر، جنبش‌های مردمی در یونان را برانگیخت. این جنبش در پلوپونز گسترده تر و با دوام تر بود.*

رمانتیسم و” حماسی شدن جدا سری یونان”

جنبش استقلال یونان در اروپای غربی موجی از شور و همدلی پدید آورد. روشنفکران و هنرمندان اروپایی، خود را وارثان تمدن هلنی دانسته و رهایی یونان را باززاده‌شدن «مادر تمدن غرب» می‌شمردند. در نگاه آنان، یونانیان نه رعایای مذهبی امپراتوری عثمانی، بلکه ملتی بودند وارث فلسفه، دموکراسی و هنر. این جنبش، در اروپا جلوه‌ای از نبرد آزادی و استبداد یافت و در کنار انقلاب فرانسه و استقلال آمریکا، در شمار بزرگ‌ترین خیزش‌های رهایی‌بخش سده نوزدهم قرار گرفت.

در این میان، لرد بایرون، شاعر انگلیسی، خود به میدان نبرد شتافت و با شور رمانتیکش، آزادی یونان را احیای شکوه باستانی دانست. شاعرانی چون ویکتور هوگو و نقاشانی چون دولاکروا نیز مبارزات یونانیان را در آثار خویش جاودانه کردند. انجمن‌های فیل‌هلنی در پاریس، لندن و وِنو به گردآوری پول و اسلحه پرداختند و داوطلبانی از سراسر اروپا، شوالیه‌وار به یاری یونانیان رفتند.

بدین سان ، یونان نخستسن بار در سده نوزدهم به آزمایشگاه ملی گزایی مدرن بدل گشت . ملتی که با تکیه بر تاریخ، زبان و دین خویش خود را تعریف می کرد وپشتیبانی وجدان  همگانی را در اروپا به دست أورد.

جنگ استقلال( 1821- 1829)

فروپاشی تدریجی قدرت عثمانی، فرصتی برای روسیه فراهم آورد تا آرزوهای دیرینه‌ی گسترش خود را پی گیرد. شورش‌های پراکنده در بالکان، دریای سیاه و یونان شعله‌ور شد. سپاه عثمانی دست بکار سرکوب شورش و حامیان روسی آن در کرانه غربی درای سیاه شد(بلغارستان و مولداوی). و برای سرکوب شورش‌های پلوپونز، از خدیو مصر، محمدعلی پاشا، یاری خواست. پسر او، ابراهیم پاشا، با ارتشی نوساز به یونان تاخت و شورشیان را به‌شدت درهم شکست. خشونت دو‌سویه و خون‌ریزی گسترده، افکار عمومی اروپا را تکان داد و موجی از همدردی و حمایت را برانگیخت.

در سال 1827، ناوگان متحد روسیه، فرانسه و بریتانیا در نبرد ناوارین ناوگان ترکی–مصری را نابود کرد. این نبرد، که واپسین نبرد بزرگ با کشتی‌های بادبانی در تاریخ بود، نقطه‌ی عطفی در سرنوشت یونان شد. پیروزی متحدین جنبش آزادی‌خواهی را از نابودی رهانید و به امضای پیمان لندن و رسمیت‌یافتن استقلال یونان انجامید. عثمانی ناگزیر شد پلوپونز و یونان مرکزی را واگذارد، گرچه بر شمال کشور همچنان ادعای حاکمیت داشت.

در سال ۱۸۲۸، ارتش فرانسه به فرمان شارل دهم* به پلوپونز درآمد. عثمانی که درگیر جنگ با روسیه بود، عقب نشست. با این‌حال، قدرت‌های اروپایی مایل نبودند روسیه بیش از اندازه در شرق نفوذ یابد، ازاین‌رو با یکدیگر به سازشی رسیدند تا ضمن حمایت از استقلال یونان، توازن قوا در منطقه را نیز حفظ کنند.

تاسیس دولت در یونان1830

در سرزمین یونانِ زیر فرمان عثمانی، پیش ازاستقلال هیچ جریان اجتماعی و سیاسی منسجمی وجود نداشت. شورش‌ها بیشتر برخاسته از نفرت نسبت به بیگانگان بود و احساس ملی هنوز نبالیده بود**. اما در جریان جنگ استقلال، با کوشش نخبگان مهاجر و روشنفکران،بذر «آگاهی ملی» در میان مردم افشانده شد. در این مرحله، اسطوره‌های یونان باستان و تاریخ بیزانس به سرچشمه‌ی هویت ملی بدل گشتند.

پیمان لندن در 1830 استقلال یونان را به‌رسمیت شناخت و در 1832 پیمان قسطنطنیه مرزهای آن را تعیین کرد. قدرت‌های اروپایی که از قیام یونانیان پشتیبانی کرده بودند، نظام پادشاهی را بر کشور نوپا تحمیل کردند. اوتون ویتلسباخ، شاهزاده‌ی باواریا، به عنوان نخستین پادشاه یونان برگزیده شد و کشور زیر قیمومیت سه دولت روسیه، فرانسه و بریتانیا قرار گرفت.

ایجاد قدرتی متمرکز و نوین

در دوران اوتون یکم، حکومت رنگی استبدادی داشت، اما پس از شورش 1843، مردم موفق شدند قانون اساسی و مجلسی ملی را برپا کنند.
در 1862، اوتون سرنگون شد و به جای او شاهی تازه، جورج یکم، با توافق قدرت‌های اروپایی برگزیده شد.
از آن زمان، یونان به‌تدریج به سوی نظام پارلمانی گام برداشت، احزاب سیاسی شکل گرفتند، و هرچند نفوذ اشراف محلی همچنان پابرجا بود، زندگی سیاسی ملی آغاز شد.

دولت تازه‌بنیاد کوشید بر پایه‌ی الگوهای اروپایی، ساختاری نوین پدید آورد: تقسیمات اداری، سازمان ارتش و نظام قضایی سامان یافت، آموزش عمومی برقرار شد و دیوان‌سالاری مدرن شکل گرفت. هرچند جامعه همچنان فقیر و روستایی بود، اما دولت مرکزی توانمند و متحدی شکل گرفت. کلیسای ارتدکس یونان نیز با جدا شدن از مرکز قسطنطنیه، در کنار دولت به تقویت زبان، آموزش و حافظه‌ی تاریخی ملی پرداخت. تأسیس دانشگاه آتن در سال 1837 نماد نوزایی فکری کشور بود. نویسندگان و هنرمندان با بازآفرینی شکوه باستانی، به ساختن «تخیل ملی» یاری رساندند. با این‌همه، شکاف ژرفی میان آرمان‌های غرب‌گرای نخبگان و واقعیت سنتی جامعه پابرجا ماند.اقتصاد کشور همچنان کشاورزی و وابسته به وام‌ها و نفوذ بیگانگان بود.

در دوران اوتون یکم، حکومت رنگی استبدادی داشت، اما پس از شورش 1847، مردم توانستند قانون اساسی و مجلس ملی را برقرار کنند. در 1862، اوتون سرنگون شد و با توافق قدرت‌های اروپایی، شاه تازه‌ای به نام جورج یکم بر تخت نشست. از آن پس، یونان به‌تدریج به سوی نظام پارلمانی گام نهاد و احزاب سیاسی پدید آمدند؛ هرچند نفوذ اشراف محلی همچنان پایدار بود.

سپیده دم خونین استقلال

استقلال یونان نخستین کامیابی جنبش‌های ملی در بالکان بود؛ نشانه‌ای از فرسایش امپراتوری عثمانی و پیش‌درآمدی بر «مسئله‌ی شرق». از دید اروپا، این رخداد پیوندی گذرا میان آرمان آزادی‌خواهانه و سیاست قدرت‌های بزرگ بود. یونان از خاکستر بردگی برخاست و استقلال او، نه تنها آغاز تاریخ نوین خویش، بلکه نماد بیداری ملت‌ها در سپیده‌دم عصر دولت–ملت‌ها گشت. فرآیند مبارزه با چیرگی عثمانی به تشکیل حکومت های ملی بلغار ها ،بوسنی ها/اسلاو های جنوب/ و مونته نگرو انجامید. اتحاد حکوت های سرزمین های آزاد شده در جنگ 1912 همراه با شکست و عقب نشینی عثمانی از خاک اروپا شد .اما یکسال نگذشته بود که کشور های پیروز بر سر تقسیم سرزمینهای تسخیر شده به جنگی جدید دست یازیدند که نتیجه آن تسخیرکرانه اروپایی دریای مرمره از سوی عثمانی،کاهش سهم سرزمینی بلغار ها و افزایش سهم بوسنی( اسلاوهای جنوب) و یونان شد. گسترش بوسنی با منافع امپراتوری اتریش -مجارستا ن همخوانی نداشت و جنگ جهانی نخست با همین بهانه آغاز گشت.

فرآیند مبارزه با عثمانی به زایش حکومت‌های ملی دیگری چون بلغارستان، بوسنی (اسلاوهای جنوب) و مونته‌نگرو انجامید. در جنگ 1912، اتحاد این دولت‌ها شکست سنگینی بر عثمانی وارد ساخت و به حضور چهار سد ساله این امپراتوری در خاک اروپا پایان داد؛ اما چندی نگذشت که این کشورها درگیر جنگی داخلی شدند ، نتیجه اینکه عثمانی بخش کوچکی را درغرب دریای مرمره تسخیر نمود، بلغارستان بخشی از سرزمین های تسخیری را از دست داد و بوسنی با گسترش سرزمینی و با پشتیبانی روسیه به یک قدرت منطقه ای بدل شد. اختلاف بر سر بوسنی و منافع اتریش–مجارستان، سرانجام جرقه‌ی جنگ جهانی نخست را زد.

از رویای” دولت -ملت ” تا فاجعه جا بجای مجدد جمعیت و جنگ های خانمانسوز

در طی سده‌های فرمانروایی عثمانی، جابه‌جایی‌های گسترده‌ی قومی در بالکان و یونان صورت گرفته بود. اقلیت‌های ترک و مسلمان در یونان ساکن شده بودند و پس از استقلال، رشد ناسیونالیسم یونانی، آرمان «یونان بزرگ» را پدید آورد. دولت یونان پس از شکست عثمانی در جنگ جهانی اول، کوشید بخش‌هایی از آناتولی را که یونانی‌نشین بود،تسخیر کند. اما نیروهای ملی‌گرای ترک به رهبری مصطفی کمال (آتاتورک) شکست سختی بر ارتش یونان وارد کردند. پیامد آن پیمان صلح و جابه‌جایی اجباری جمعیت بود: یونانی‌تبارانی که بیش از دو هزار سال در کرانه‌های شرقی مدیترانه زیسته بودند، ناچار به ترک وطن شدند و مسلمانانی که نسل‌ها در یونان زندگی کرده بودند، از خانه و کاشانه خویش رانده شدند.

پیدایش دولت–ملت‌ها و شکل‌گیری هویت ملی از ویژگی‌های بنیادین عصر جدید است. نظام سیاسی امروز جهان، از جمله سازمان ملل متحد، بر همین اصل استوار است: به‌رسمیت‌شناختن مرزهای سرزمینی و تشویق کشورها به حل اختلافات از راه گفت‌وگو. با این‌حال، آرزوی بازپس‌گیری «سرزمین‌های از دست‌رفته» همواره در ژرفای ذهن ملت‌ها نهفته است و می‌تواند در قالب ناسیونالیسم توسعه‌طلب، به فاجعه‌های تازه‌ای بینجامد.


پانویس

*در آن سوی اروپا، جنبش استقلال یونان موجی از همدلی و شیفتگی پدید آورد. فرهیختگان، هنرمندان و شاعران اروپایی، خود را وارثان راستین تمدن هلنی دانسته و به  زنده سازی زبان یونانی کلاسیک و شکل گیری آگاهی ملی پا می فشردند. این انیشمندان مدعی بودند یونانیان تنها یک جامعه مذهبی زیر فرمان عثمانی نیست بلکه ملتی وارث تمدن باستان و حامل تجدد به شمار میروند. نبرد خود را رستاخیز تمدنی قلمداد میکردند. این نگرش خاستگاه دموکراسی و فلسفه و هنر را یونان بشمار می آورد( حال آنکه تمدن هلنی خود آمیزه ای از تمدن شرق و غرب بود.)

** در دوره حاکمیت امپراتوری عثمانی ، ساختار عقب مانده جامعه یونان ،امکان شکلگیری احساست میهن خواهی در این سرزمین میسر نمی کرد : پراکندگی ، فقر و بی سوادی جامعه روستای، ونبود ارتباطات همگانی،خشم و نفرت مردم را در شورش های کور جلوه گر می کرد و امکانی نداشت تا به ” آگاهی ملی” ارتقا یابد. جوانه های این “احساس” در دوره مبارزه با عثمانی و با کمک نخبگان مهاجر در میان توده مردم شکل گرفت. در این مرحله بود که تاریخ اساطیری و هر آنچه فرهنگ گذشته یونان بود زمینه سازپیدایش “هویت ملی” شد.

به دیگر سخن “هویت ملی” ذاتی هیچ ملتی نیست، این “روح زمانه” دوران معاصر است که از راه ها و شیوه های گوناگون “آگاهی شهروندی “و ” خواست آزادی”را در جریان مبارزات شکل می هد و به بنا به بنیه اجتماعی -سیاسی جامعه، ساختار “دولت-ملت ” شکل ویژه خود را پدید می آورد. اگر”آگاهی ملی” و استقلال اغلب در جنگ با دشمن حاصل می شود اما فرایند دستیابی به “آزادی”به نوع دیگری از “آگاهی” نیاز دارد و باید آنرا از بنیاد ساخت. آزادی نه امری ذاتی و طبیعی بلکه فراورده ای اجتماعی و انتخابی است که بر پایه مسئولیت پذیری شهروندان بنا می شود.

*3جنگ ایران و روس و وتسخیر بخشی از قفقاز در همین دوران رخ داد.

*4( پیروزی در جنگ نتوانست پایه حکومت این پادشاه منفور را در فرانسه حفظ کند و انقلاب سه روزه ژوئن 1830 خاندان شارل را از حکمراوایی برای همیشه از میان برد)