سوئیس ،
کشوری است کوچک در قلب اروپا، در همسایگی آلمان،فرانسه ، ایتالیا ، اتریش و لیختن اشتاین و بدون دسترسی به دریا. کوه های آلپ در چند رشته از غرب به سوی شرق این سرزمین کشیده شده است و برف های همیشگی آن سرچشمه رود های بزرگ و کوچکی است که به دریاچه داخل کشور میریزند و یا چون راین به دریای شمال و “رون ” به دریای مدیترانه. شهر های بزرگ سوئیس در کنار همین دریاچه ها بنا شده است . گستردگی جنگل در این منطقه ( سوئیس،جنوب اتریش ،اسلونی و شمال ایتالیا) ، موجب شکوفائی زندگی و معیشت مردم است: خانه ها با چوب بنا شده و وسایل منزل هم چوبی است.درخت ها بلند بالایی که قامتشان به بیش از سی متر میرسد، صنعت چوب را در این ناحیه گسترش فراوانی داده است. پشتوانه دیگر شکوفایی اقتصادی دامداری است که چراگاه ها ی فراخ کوهستانی آنرا تامین می کند.
https://fr.wikipedia.org/wiki/Liste_des_cours_d%27eau_de_la_Suisse
جایگاه آشتی خواهانه سوئیس در میان کشور های جهان بی همتاست. این کشور سده هاست که در هیچ جنگی شرکت نکرده است و توانسته نقش میانجی در بسیاری از جدال های اروپایی و جهانی داشته باشد. بی جهت نیست که اتحادیه ملل متحد برای نخستین بار پس از جنگ نخست جهانی در این کشور دایر شده و هنوز هم سوئیس پذیرای بسیاری از نهاد های بین المللی است. امتیاز دیگر این صلح جویی ، صرف کردن انرژی انسانی و سرمایه اجتماعی در زمینه بهبود زندگی باشندگان این کشور است . امروز درآمد سرانه این کشور بالاترین رتبه جهانی را در اختیار دارد ( در آمد سرانه بیش از 80 هزار دلار در سال). این در حالیست که این کشور بر خلاف همسایگانش ، پیشینه کلونیالیستی نداشته، و اقتصادش با نیروی کار بومی اش رشد یافته است ( و البته بانک هایش!!). کارگاه های صنعتی در این سرزمین عمری دراز دارند. به ویژه صنعت ساعت سازی آن که از سده چهاردهم گسترش فراوانی داشته است*. به موازات پیشرفت صنعت و بازرگانی جمعیت شهر ها فزونی یافته و سیستم حکمرانی سوئیس بر پایه فرمانروایی منطقه ای استوار گردید: در سال 1291 میلادی سه منطقه ای که از جهت زبان و فرهنگ با یکدیگر متفاوت بودند، اتحادیه ای تشکیل دادند که بر پایه آن کنفدراسیون سوئیس بنیاد گرفت. با اینکه مردمان شمال بیشتر آلمانی زبان ، اهالی غرب فرانسوی و جنوب شرقی ایتالیائی تبار* بودند، کشور سوئیس بر پایه خودگردانی پا گرفت و قانون اساسی با احترام به حق شهروندی از طریق همه پرسی در سطح منطقه ای و کشوری، این شیوه حکمرانی را پایدار نمود. به این ترتیب شهروندان بصورت مستقیم از راه برگزاری همه پرسی می توانند در تعیین سرنوشت خود سهیم باشند (13 بار همه پرسی در سال 2016) و خواستار تغییر و اصلاح قوانین باشند، به موازات این فرایند نمایندگان آنها هم در نهادهای قانونگذاری و اجرائی تداوم زندگی اجتماعی را تامین می کنند. ترکیب دموکراسی مستقیم و نمایندگی، پشتوانه پایداری همزیستی باشندگان این سرزمین می باشد.
فهرست
شهر لوسرن/Lucerne
شهر لوسرن در دامنه کوه های آلپ و نزدیکی قله پیلاتوس ، در کرانه دریاچه ای فراخ بنا شده است. رودخانه ای با پل های چوبی سرپوشیده و آراسته به نگاره های چشمگیر شهر را به دو نیمه بخش می کند. در کرانه راست رود ،مرکز شهر قرار دارد که یکی از مراکز فرهنگی سوئیس است. کارناوال ها و فستیوال هایی که در این شهر برگزار می شود رویدادهایی است که تأثیر آنها محدود به منطقه نیست. در کرانه چپ کارخانجات و کارگاه ها و نهاد بازرگانی و محلات نوبنیاد قرار گرفته است. طبیعت چشمگیر و زیبایی و آرامش شهر ، سالانه شمار زیادی گردشگر را راهی لوسرن می کند.
شیر غمگین لوسرن ، یادمان خاطره سربازان گارد لوئی شانزدهم است که در 10 اوت 1792 در شورش پاریس کشته شدند. در این روز مردم خشمگین از تصمیم شاه در عدم تصویب قوانین مجلس به سوی کاخ یورش بردند . خانواده سلطنتی خود به مجلس پناه برد و سربازانی که اسلحه و مهمات کمی در اختیار داشتند گرفتار جنگی خود جوش شدند و به کام مرگ رفتند. چند صد نفر از سربازان در این روز قربانی شدند. در گفتار های آتی اشاراتی خواهم داشت به حضور و تاثیر فرانسه در سرزمین هایی که در این سفر از آن گذر کردیم .
****
*”جمعیت کشور سوئیس بالغ بر هفت و نیم میلیون نفر است. ۶۲/۸٪ از این جمعیت زبان آلمانی زبان اولشان محسوب میگردد که این زبان در قسمتهای شمالی و مرکزی زبان اول است. ۲۲/۹٪ زبان فرانسوی زبان اولشان است که اکثراً در غرب این کشور زندگی میکنند. ۸/۲٪ به زبان ایتالیایی سخن میگویند که غالباً در جنوب سوئیس ساکن هستند و تنها حدود نیم درصد از آنها به زبان رومانش صحبت میکنند که در قسمت جنوب شرقی این کشور هستند.” برگرفته از ویکی پدیا.
…………………………………
حکایت ساعت ساز سوئیسی در دربار صفوی
برگرفته از “سفرنامه تاورنیه“، جهانگرد فرانسوی سده هفدهم که بار ها به ایران و دیگر کشور های آسیائی سفر کرد. او به دربار چند پادشاه صفوی رفت و آمد داشت و نوشته هایش در اروپا خوانندگان فراوانی پیدا کرد.
رودلف اشتادلر از اهالی زوریخ در صنعت ساعت سازی استاد بود . او را من،”تاورنیه” ،از استانبول به اصفهان آوردم. او در اصفهان کارگاه کوچکی برای ساخت و تعمیر ساعت به راه انداخت. ساعت های کوچک و زیبایی که میساخت مورد توجه توانگران بود. انگلیسی ها برای خوشایند شاه ،ساعتی گران قیمت به اشتادلر سفارش دادند. هدیه انگلیسی ها را “امام قلی خان حاکم فارس ” به قزوین برد که در آن زمان پایتخت و محل زندگی شاه بود. در ایران هنوز ساعت زنگی به این کوچکی و ظریف دیده نشده بود. شاه را از این هدیه بسیار خوش آمد، اما در وقت کوک کردن فنر ساعت خراب شد.و برای تعمیر ساعت،رودلف را به قزوین فرا خواند . شاه از گفتگو با او خشنود بود و او را بسیار به نواخت و رودلف را به خدمت خود در آورد. کار او بالا گرفت و حسودان بر او رشک می بردند و شراب خواری و عیسوی بودن او را بهانه کرده به شاه گزارش های واهی می دادند ، اما شاه اهمیتی به سخن آنها نمیداد. از قضا برادر قاپوچی باشی اصفهان به یکی از زنان نسطوری “مسیحی” خانهِ ساعت ساز نظر داشت و در غیبت ساعت ساز به خانه او می رفت.یکبار اشتادلر او را غافلگیر کرد ، اما جوان از دست او فرار کرد. اشتادلر از طریق قاپوچی برادرش را تهدید کرد اما جوان به کار خود ادامه داد تا اینکه شبی اشتادلر او را غافلگیر کرد و به اتفاق کنیز های زنش او را در حیاط خانه با طناب محکم پیچیدند. فردای آن روز میان نوکران اشتادلر و جوان، کار به دشنام گویی کشید و جوان به در درخت بسته ، لگد محکمی به یکی از خدمه زد و او به حال مرگ افتاد. اشتادلر که از خواب برخاسته بود دو تیر به جوان زد و او را کشت. ساعت ساز همان روز نزد شاه رفت و قضایای رفته را برای او بازگو کرد. شاه به او گفت ، مردی که بدون رخصت وارد خانه دیگری شده و به زن های خانه درشتی کند، سزاوار مرگ است. پاسخ شاه ساعت ساز را آسوده کرد ، اما میرزا تقی خان اعتماد الدوله* که با رودلف دشمنی داشت با یاری ملا های شهر هر روز شماری از مردمان را برمی انگیختند و خواستارخونخواهی فرد مسلمان کشته شده به دست یک عیسوی بودند. شاه برای نجات اشتادلر چندین بار از او خواست به دین اسلام در آید و برای تشویق او وعده جاه و جلال بیشتری به او می داد ، اما مرد پاسخ می داد : اگر به دین من معترض نشوید، من عهد می کنم تمام عمر از روی راستی به شما خدمت کنم ، اما من تغییر مذهب نخواهم داد ، مرا به میدان بفرستید تا بکشند.” بالاخره فشار مردمان به جایی رسید که شاه با حکم قاضی شرع موافقت کرد. در روز قصاص شمشیر صاحب دم به خطا رفت و شماری از مردمان حاضر در صحنه خواستار آزادی ساعت ساز شدند اما دشمنان ترتیبی دادند که او را دوباره به میدان آورده بکشند. این واقعه در اواخر ماه اکتبر 1637 اتفاق افتاد و در آن تاریخ رودلف اشتادلر 28 سال داشت. جسد او را به حکم شاه در گورستان ارامنه با تشریفات به خاک سپردند. پس از مدتی شاه از دستور خود پشیمان شد و سخت به وزیرش اعتماد الدوله پرخاش کرد و او را گفت که در میان شما حتی یک نفر پیدا نمی شود که در راه مذهب خود به این استواری پایداری کند “. پایان روایت
این روایت در نوشته های دیگران هم آورده شده، از آن جمله در سفرنامه شاردن و کتاب ” زندگی شاه عباس اول” به نگارش نصرالله فلسفی. هرچند که در برخی نکات ریز با روایت “تاورنیه” تفاوت دارد، اما گوهره همگی یکسان است.
ساعت ساز سوئیسی دیگر دوره صفوی، پسر عموی ژان ژاک روسو ، متفکر پر آوازه سوئیسی است: “ژاکوب روسو اهل ژنو ، سر ساعت ساز شاه سلطان حسین صفوی و به عبارتی «نخستین رئیس صنف ساعت ساز ایران ، متوفی در سن 74 سالگی در اصفهان . او 48 سال در اصفهان زیست”به نقل از کتاب “آرامگاه خارجیان در اصفهان”
یادی از چند ایرانی ساکن سوئیس
پس از کودتای محمدعلی شاه بر ضد مشروطه، بسیاری از فعالان این جنبش مجبور به ترک ایران و اقامت در اروپا شدند و از آنجا که زبان خارجی رایج در آن دوره زبان فرانسه بود، شماری از آنان به فرانسه و یا سوئیس رفتند ، از آن جمله اند کاظم زاده ایرانشهر، یحیی دولت آبادی ، محمد علی جمالزاده و دولتمردانی چون ناصرالملک و یا دیگرانی چون امیرمهدی بدیع.
کاظم زاده ایرانشهر،زاده شهر تبریز به سال 1262 خورشیدی (1884 م) ،اندیشمند و نویسنده معاصر ایرانی دوره مشروطیت است . “او آموزش مقدماتی و دبیرستانی اش (دبیرستان کمال)، را در شهر زادگاهش آغاز کرد ، سپس به در استانبول در رشته حقوق و در بلژیک در رشته علوم اجتماعی و سیاسی به فراگیری دانش پرداخت. در این دوره با یاری محمد قزوینی و ابراهیم پورداود ” انجمن مصاحبات ادبی و علمی ایرانیان” را بنیاد نهاد و دیری نپایید که به دعوت ادوارد براون به کمبریج سفر کرد و در آنجا به تدریس زبان و ادبیات فارسی پرداخت. به دعوت تقی زاده به برلین رفت و در کنار جمالزاده ، تربیت، پورداود و امیرخیزی در “کمیته نجات ملی ایران” به فعالیت های سیاسی دست زد. …..با آغاز جنگ جهانی دوم و روی کار آمدن حزب نازی به سویس رفت و در سال( 1340 خ برابر با 1962م) در روستای “دگرس هایم”درگذشت و در همانجا به خاک سپرده شد. ایرانشهر شیفته احیای تاریخ و فرهنگ ایران و منادی وحدت ملی بود و از شمار کسانی بود که به ترویج ادب فارسی در آذربایجان دلبستگی داشت او چهل سال پایان عمر را در سوئیس به پارسا کُنشی روی آورد و مکتبی فلسفی و اخلاقی با عنوان “مکتب عرفان باطنی” بنیاد نهاد. او در زمینه آموزش و پرورش هم مقالات فراوانی دارد.” دائرةالمعارف بزرگ اسلامی ،جلد دهم ص 686
آگاهی بیشتر: نگاهی به زندگی و اندیشه های کاظمزاده ایرانشهر . نویسنده مسعود لقمان در سایت مورخان .
محمد علی جمالزاده پیشتاز داستان نویسی و آغازگر شیوه ادبی جدید زاده اصفهان است. او بیش از چهل سال در سوئیس زندگی کرد و در درازای زندگی پر بارش دمی از پژوهش در فرهنگ و ادب فارسی با نه ایستاد. برای آگاهی بیشتر از زندگی او به “برلنی ها” در سایت راه نگاه کنید
یحیی دولت آبادی در سوئیس… شرح زندگی او در ّبرگی از حیات یحیی” آمده است. دولت آبادی بار ها به چندین شهر سوئیس سفر کرد. هرچند این سفر ها در کمال تنگدستی انجام گرفت ، اما فرصتی پیش آورد تا با دانشجویان ایرانی آشنائی یافته و به اندازه توانش آنها را یاری رساند: در سال 1911 “در شهر لوزان طرح اقامت می افکنم جوانان محصل ایرانی را که با هم کشمکش و رقابت دارند در چند مجلس جمع کرده با یکدیگر الفت میدهم . انجمن دانش گستر آنها را که بر هم خورده باز دائر می نمایم در ضمن زبان فرانسه تحصیل می کنم به معالجه مزاج می پردازم به نوشتجات تاریخی خود مراجعه می نمایم بلکه بتوانم آنها را بدست طبع و نشر بدهم” ص 194 جلد سوم. در همین شهر با ناصرالملک “نایب السلطنه” شاهان آخر قاجار چندین دیدار و گفتگو می کند. چندین فصل از کتاب”حیات یحیی” به روایت اقامت در سوئیس اختصاص دارد.
روایات زندگی دانشجویان و آمال و آرزو های آنها و دیگر ایرانی ها در اروپا در دوران پایانی حکومت قاجار از جهت آشنائی با فضای فکری آنها و دلبستگی شان به بازگشت به ایران در آن شرایط دشوار نکنه قابل تاملی است.
امیر مهدی بدیع در سوئیس: در گفتار ” بازخوانی جهان نوین ،از دید برتراند بدی” برادر مهدی بدیع اشاراتی به مهاجرت خانواده آنها از همدان به اروپا داشتیم. همین قدر اشاره کنم که پدر ایشان بدیع الحکمای همدانی در مدرسه میسونر های در همدان درس می خواند و خانواده آنها هم از طریق همین ارتباطات به اروپا مهاجرت کردند. امیر مهدی پسر بزرگ خانواده مدرس فیزیک و ریاضی بود ، اما مهرش به ایران او را به سوی پژوهش تاریخ ایران کشید و نتیجه آن “یونانیان و بربرها” شد در 15 جلد. در این پژوهش بدیع در پی نشان دادن کینه ورزی و دروغ های هرودوت درباره پارس هاست. او در پژوهش هایش تا آنجا پیش میرود که بخش مهمی از فلسفه یونان را صورت یونانی شده مذاهب مغانی و زروانی و زرتشتی ایران باستان قلمداد می کند .
برای آگاهی بیشتر «به یاد امیر مهدی بدیع، مورخ معاصر.» به نوشته پرویز ازکائی در مجله ادبی کلک در تاریخ تیرماه 1374 نگاه کنید.
نوشته کوتاهی هم از مترجم قدیمی قاسم صنعوی در روزنامه شرق تحت عنوان ” اگر پارس یونان را شکست داده بود” چاپ شده که به این کتاب اشاره دارد.